داستان عاشقانه غم انگیز......

mirror_life2006

عضو جدید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
 

loe kan

عضو جدید
من چی بگم؟با کی درد دلمو بگم؟عشقم داره با یکی دیگه ازدواج میکنه....کسیکه تا یه ماه پیش به من میگفت که دوسم داره.....یه شبه از دستش دادم.......واااااااااااااااااااای
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
:crying2::crying2::crying2:
:cry::cry::cry::cry::cry:
ممنون ولی اعصابم خورد شد خیلی
چرا بعضیا این طورین؟؟؟ درسته داستان بود ولی.......
هیچی ولش کن
:gol::gol::gol:
 

ghazal25

عضو جدید
leo kan رسم دنیا همینه عزیزم بی وفایی....تو اولیش نیستی اخریشم نیستی که بهت... مطمئن باش که خدا می خواد امتحانت کنه پس محکم باش.

داستانتونم خیلی غم انگیز بود :crying2: :crying2:
 

m_janitabar

عضو جدید
متاثر شدم.
ولی به نظرم پایانش خیلی تلخ بود...!
واقعیت میتونه خیلی بهتر باشه.
ممنونم دوست عزیز
 

m_janitabar

عضو جدید
من چی بگم؟با کی درد دلمو بگم؟عشقم داره با یکی دیگه ازدواج میکنه....کسیکه تا یه ماه پیش به من میگفت که دوسم داره.....یه شبه از دستش دادم.......واااااااااااااااااااای


عشق چیز خیلی عجیبیه؟!
کسی که داره ترکت میکنه و تو هنوز اونو عشق خودت میدونی!
از بی وفایی متنفرم.دلم میگیره.
خدایااااااااااااااااااااااا:cry:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق چیز خیلی عجیبیه؟!
کسی که داره ترکت میکنه و تو هنوز اونو عشق خودت میدونی!
از بی وفایی متنفرم.دلم میگیره.
خدایااااااااااااااااااااااا:cry:
منم از بی وفایی متنفرم ..:razz:
دلم میگیره از این تکرار غم..
...اما من این داستان و دوست ندارم ....چون ابهت عشق و زیر سوال می بره ..
عشق نباید بمیره ..
 

متال85

عضو جدید
من چی بگم؟با کی درد دلمو بگم؟عشقم داره با یکی دیگه ازدواج میکنه....کسیکه تا یه ماه پیش به من میگفت که دوسم داره.....یه شبه از دستش دادم.......واااااااااااااااااااای
3سال براش میمردم
هنوزم حاضرم بمیرم تا بخنده
اما...
بعضی وقتا کل دلخوشیم این بود که برم از طبقه دوم کلاسش که تموم میشه چند لحظه ببینمش
فقط من اون رو ببینم:heart:
اما..........:heart:
خدا کجاست؟
یه نفر یه چیزی رو چه طوری باید بخواد؟بیشتر از من؟اصلا امکان نداره
لعنت به زندگی:cry:
 

m_janitabar

عضو جدید
منم از بی وفایی متنفرم ..:razz:
دلم میگیره از این تکرار غم..
...اما من این داستان و دوست ندارم ....چون ابهت عشق و زیر سوال می بره ..
عشق نباید بمیره ..


اگه عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من بجز شرمندگی نیست...!
عشق...؟!
 

Persia Boy

عضو جدید
کاربر ممتاز
لعنت به عشق
لعنت به زندگی
لعنت به کسانی که جلو عشقو میگیرن
واقعا ناراحت کننده است.سرم درد گرفت
 

Turk-oglu

مدیر بازنشسته
جالب بود

جالب بود

داستان که چه عرض کنم نامه قشنگ ولی غمناکی بود
با این حال متشکرم
 

گزیزه

عضو جدید
ممنون جالب بود ولی تکراری...
بابا اینقد متاثر نشید زندگی همینه دیگه,این میره اون میاد اشکال نداره تو اون دنیا بهم می رسن البته شک دارم چون هر دوتاشون خودشونو کشتن تو این دنیا هیچی ارزش دل بستن نداره به قول مولانا هیچوقت از حادثه ی بدی زیاد ناراحت نشو واسه چیز خوشحال کننده یم زیاد خوشحال نشو ...
در جواب آقا سامانم اینو باید بگم که ممنون که به فکر دوستان هستی ولی این کنترل کردنی که شما می گید اگه اینقد راحت بود پش عاشقعیم در کار نبود,ولی بازم دمت گرم ;)
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی متاثرکننده بود :cry:
اشک توچشمام جمع شد:cry:
خوب شد داستان واقعی نبود:(

کاش میشد همه عاشقای دنیا به میرسیدن
 

a30r

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه درد مشترکیم در نتیجه همه آقایون بی وفان جبهه نگیرید لطفا هستید دیگه معلومه در بر خی موارد به ندرت یکی دو تاتون از دستتون در میره با وفا میشید
 

a30r

عضو جدید
کاربر ممتاز
این خود ما هستیم که سرنوشتمون رو رقم می زنیم
خود ما رقم نمیزنیم همشا!!!!!!!!!!
بعضی وقتا تو میخوای عشقت میخواد اما بقیه نمی خوان یسری وقتا تو میخوای بقیه هم میخوان اما عشقت نمیخواد ............ زندگی همینه درد و رنج و بیهوده زیستن وقتی نمی تونی حرف دلتو بزنی همون بهتر که نباشی به دنیا :cry::cry:
آرتا تو چرا همش 3تا تشکر داری با این همه پست؟؟؟:(:(
 

Similar threads

بالا