خجالت نکشیــــــــم ,چرا خجالت بکشـــیم ....!!! واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟

پری دریایی

عضو جدید
اره دوستای من!این وضعیت خیلی از مردم ماست!اما کاش کسی که باید این حرفها رو میشنیدتوی گوشاش پنبه نبود!!:w00:
امان از دست این دولت فغان از دست این ملت!!!:w06:
 

pooneh12345

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی چیزها خیلی حرفها و خیلی رفتارها احساس انسان رو جریحه دار میکنن اما احساس زخم خورده کاری از پیش نمی بره
بیاد کاری کنیم همه باهم من تو همه اونهایی که اینجا نظر دادن
جامعه خراب اما ما که خودمون رو جز بهترینا میدونیم چرا دست رو دست گذاشتیم
خودمو میگم ترم قبل فقط 50 تومن صرف شد بالای این شکم خرج خوردن غذاهایی که میشد نخورد میشد نگه داشت جمع کرد و دادش به کسی که نیاز داره
اگه من شروع کنم اگه تو شروع کنی
اگه من از خودم بگذرم(گذشتن که نمیشه اسمشو گذاشت فقط یه کوچولو به بقیه فکر کنم)اگه تو از خودت بگذری
اونوقت که میبینی دنیایی که توشیم خیلی هم بد نیست
 

f11691gh

عضو جدید
اشک از چشمام سرازیر شد
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.آه خدایا.دلم میخواهد داد بکشم تا آنجا که گلویم تاب میآورد.خدایا خدایا خدایا.
داشت یادم میرفت سرگذشت خودم تو این 5 ماه داغ دلم رو تازه کردی دوست من.
آه خدایا.
من دانشجوی اهواز بودم تو دانشکده بهبهان.شاید بگید چه ربطی داره العان میگم.من از بهبهان که میرفتم خونه از دهکوره هایی میگذشتم که بچه ها با پای برهنه در کنار جاده میدویدند در شهر پسر بچه دستفروش را میدیدم که کنار پیاده رو دفتر مشق اش را باز کرده بود و می نوشت.خدایا.به دیدن دوستی رفتم که تازه پیدایش کرده بودم از بهبهان تا زعفرانیه را راه پیمودم با اتوبوس.خدایا چقدر تضاد خدایا خدایا.دیدن همه این مناظر ده کوره هایی که زیرکوه خانه ها ساخته بودند بچه ها با پای برهنه در دنیای کودکی خود شادمان بودندچون خبر نداشتند زندگی چه خبر است دنیا چقدر تضاد دارد من هم تا 6 ماه پیش باور نداشتم.پدر ما را همیشه دور از این مکان ها در منازل سازمانی نگه میداشت نه ده کوره ها را دیده بودم نه خانه های چند میلیاردی زعفرانیه را تا بغضی نباشد در دلم اما نمیدانست که بالاخره میبینم این تضاد را و آن وقت است که بهم میریزم خدایا.مردم غذایی که شاید گیر مردم عادی نیایید به سگشان میدهند اما آن بچه ایی که کنار خیابان زیر باران سرد دست های خود را به هم میمالد تا شاید گرم شود شاید چند آدامس را بفروشد تا بتواند با آبرو برگردد خانه.شاید به خواهر کوچکش کفشی بخرد تا دیگر با دمپایی به مدرسه نرود .من خانواده ایی را دیدم که همه زیر یک چادر زندگی میکردند آب آشامیدنی نداشتند از چشمه آب می آوردند در آن چند ساعتی که پیششان بودم بر من سخت گذشت زندگی برایشان سخت است و خانواده ایی را دیدم که سر املاک چندین میلیاردی به جان هم افتاده بودند و عطششان با میلیاردها سیر نمیشد و از هر حمله ایی نسبت به همدیگر ابا نداشتند.همه را دیدم نه این قصه نیست زندگی است.خدایا پس کی میآید منجی ات.بر من خرده نگیرید که چرا چند ماه نیامدی تالار یا چرا اکنون دست هایت از شدت ناراحتی میلرزد یا با دیدن این همه میگرن عصبی مزمن گرفتی.نه من نمیتوانم تحمل کنم نمیتوانم.خدایا کمکمان کن کمکمان کن
 

بنابی

عضو جدید
گفته های فیدل اشک منو درنیاوردولی وقتی نوشته ی تو روخوندم بزای چند لحظه باتمام وجودم احساس کردم وبه یادروزهای تلخ اماشیرین دوران کودکی ام قطرات اشکم رابرگونه هایم دواندم.
درموردسوالت بایدبگم که من عاشق خاک پاک ایران هستم....
 

f11691gh

عضو جدید
گفته های فیدل اشک منو درنیاوردولی وقتی نوشته ی تو روخوندم بزای چند لحظه باتمام وجودم احساس کردم وبه یادروزهای تلخ اماشیرین دوران کودکی ام قطرات اشکم رابرگونه هایم دواندم.
درموردسوالت بایدبگم که من عاشق خاک پاک ایران هستم....
ممنون دوست من منم عاشق ایرانم و عاشق تمام هموطن ام کاش میتونستم کاری براشون بکنم
 

AlPacinoY

عضو جدید
میگن دنیا خیلی بزرگه ولی...
خدایا تو این دنیا به این کوچیکی چند تا آدم بزرگ پیدا می شه؟:cry:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
............ :cry:

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید
از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید
از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید
از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید
از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید..
از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید
از وقتی سیل آمدو مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید
و تنها خدا را دوست دارم !
چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود
چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند
چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند
چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند
چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد
چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند
چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید
و من تنها خدا را دوست دارم ...

 

tirmah

عضو جدید
خدایا زندگی کردن در این دنیا چه سخت است چه رنجی می کشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار
خدایا بشکن این اینه ها را که من از دیدن اینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم
 

hammerzan

عضو جدید
کاربر ممتاز
............ :cry:

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید
از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید
از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید
از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید
از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید..
از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید
از وقتی سیل آمدو مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید
و تنها خدا را دوست دارم !
چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود
چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند
چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند
چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند
چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد
چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند
چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید
و من تنها خدا را دوست دارم ...

ممنون از متن زیبات!!!
 

**mobarak**

عضو جدید
سلام
وقتی داستان اولی رو خوندم احساسی که بهم دست داد این بود که چقدر اسراف میکنند
و دومی رو که خوندم اشک از چشام جاری شد و متاًسفم برای کشورمان:cry:
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا

خسته ام خسته از این تکرارهـــا

ای کــــه می آید صدای گــریه ات

نیمه شـــبها از پس دیوارهـــــا

گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت

در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا

من بــه در گـفتم ولـیکــن بشنوند

نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا


 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم



پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!
:cry::cry::cry::cry:
چقد وحشتناک
از دست خودم ناراحتم چرا این همه از اطرافم غافلم ولی باز نا شکری میکنم
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
فعلا اختلاف طبقاتي در ايران بيداد ميكنه .

گروهي از طريق رانت و زد و بند به كوهي از ثروت رسيدند و گروه زيادي هم فقط ميتونند بسختي گذران زندگي كنند .
 

samira_3001

عضو جدید
کاربر ممتاز
اختلاف طبقاتی توی ایران خیلی زیاده!
ولی این هم مثل بقیه چیزامون با کشورای نرمال فرق داره.......

توی همه جای دنیا قشر متوسط زیادن قشر فقیر و ثروتمند کم منحنی مدل زنگ دارن........

توی ایران یا فقیرن یا ثروتمند! قشر متوسط خیلی کمه.......... آدمایی میان چیزایی میخرن که آدم شاخ رو کلش سبز میشه یه سر بازار تندیس برین میفهمین چی میگم........ پولم که براشون مهم نیست انقدر زیاد دارن که نمیدونن کجا جاشون بدن سفرای خارج لباسا فقط مارک دار که یه بار بیشتر نپوشن غذا خوراکم هفته یه ای بار برج میلاد ساندویچی هم نمیرن افت داره!

عوض بقیه محتاج همون یه ساندویچن........ چند تا دست لباس بیشتر ندارن همشونم بارها پوشیدن........ مثل چی هم سگ دو میزنن که بتونن برای خودشون خانواده شون نون شبی تهیه کنن..........

بعد ادعاشون میشه که.............. ای بابا..........:gol:
 

sahragol

عضو جدید
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم



پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!

من یاد زندگی خودم افتادم...:w09: با اینکه شوهرم مدیر یه اداره هست و ماهی نزدیک یک ملیون حقوقشه با اینکه خودم مهندس بیکارم ...ولی چون با هزار زحمت و قسط و وام یه خونه خریدیم وضعمون تقریبا مثل همینا هست:crying:... هر بار میرم بیرون دخترم گریه می کنه و اسباب بازی می خواد لباس می خواد(البته خدا رو شکر همه رو داریم ها هر ماه 1 دست لباس براش می خرم و کلی هم اسباب بازی داره ولی خوب... چون بچه هست هر چی می بینه می خواد) تاز گی ها بهش یاد دادم من پول ندارم ... هر چی می خواد میگم پول همرام نیست با بابایی میاییم می خریم....
 

3252982

کاربر فعال
خجالت نكشیم، چرا خجالت بكشیم



پرده اول
زمان: پنج شنبه شب
موضوع: مراسم خواستگاری

شب هنگام است، یك pent houseبه مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه
بیست و چندم یك آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر
گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیك و با دسته های گل و
بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت
كهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود.
تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر
حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی
صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشكر كرده و به سوی خانه
ها پرواز می كنند.

پرده دوم
مراسم: سفر
موضوع: صرف شام
همان پنجشنبه حدودا همان ساعات

مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
ـ 2000 تومان خانم.
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
مدیر رستوران:
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


واقعا چه حسی به شما دست داد اگه باره اوله که خوندینش میشه به من بگین؟ لطف میکنید !!!
واي واي خيلي سخته خيلي ناراحت شدم اه تف به اين زندگي قراره تمام اين مشكلات از نيمه دوم سال تموم شه آخه دارن يارانه ها رو هدفمند ميكنن:cry:
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
جز تاسف چه کار دیگه ای ازمون بر میاد .... :cry:
.
حالا هی برید خرج غزه و لبنان کنید ...! :w05:
 

zahra-FARZIN

عضو جدید
واي واي خيلي سخته خيلي ناراحت شدم اه تف به اين زندگي قراره تمام اين مشكلات از نيمه دوم سال تموم شه آخه دارن يارانه ها رو هدفمند ميكنن:cry:

هنوز سال شروع نشده بود بودجه ي سال 89 تموم شده بود:mad:.اره خوب كار ديگه اي نميتونن كنن جز چاپيدن ملت
 

Hakhamansh

عضو جدید
نهایت اختلاف طبقاتی در ایران. و اینکه چرا خدا عدالت رو تو خیلی از چیزا رعایت نکرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
بالا