| دلنوشته ها | شهدا! شرمنده ایم!

N. fotros

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام :gol::gol:
نمی دونم باید از کجا شروع کنم اصولا نمی تونم خوب حرف بزنم ولی خوب میگم

با وجود اینکه در زمان جنگ نبودم و خیلیاتونو ندیدم و فقط ازتون شنیدم ولی باور

کنید بعضی وقتا خیلی دلم براتون تنگ میشه دوست دارم کنارتون باشم البته اینم

میدونم توفیقشو ندارم شما کجا ما کجا!!! شمایی که عند ربهم یرزقونید و ما اینقدر

گنه کاریم که اصلا روم نمیشه بگم ما هم بنده خدا هستیم به هر حال دوستون دارم

برامون دعا کنید برای همه حتی کسانی هم که یادی از شما نمی کنند البته اینو

همین جوری گفتم چون میدونم که میدونید...
 
آخرین ویرایش:

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از چی بگم؟از کجا بگم؟از طلاییه که با دیدن فقط صحنه هاش حالی شدم!


گفتی طلاییه , داغ دلم تازه شد
اما من سعادت رفتن به اونجا و جاهای دیگه رو نداشتم , فقط از دیگران توصیفشو شنیدم
میدونم برای رفتن به مناطق جنگی باید لیاقت و سعادت داشت که من تا حالا نداشتم , هر بار یه اتفاقی افتاد و من از قافله جا موندم
دلم گرفته نمیدونم چی کار کردم که نمیزارید به میعادگاهتون بیام
نمیدونم زنده میمونم تا کربلای ایرانو ببینم یا نه
وقتی میبینم بعضی ها هر سال با کاروان راهیان نور مشتاقانه میان به سمتتون دلم میگیره , با خودم میگم پس من چی ؟
یعنی من انقدر بدم که نمیخواین منو اونجا ببینید!
منم دلم براتون تنگ میشه هر بار اسمتونو میشنوم چشام پر اشک میشه !
هر بار از کنار مزارتون رد میشم بغض گلومو میگیره !
تو رو خدا باور کنید دوستون دارم , تو رو خدا روتونو از من بر نگردونید,
میدونم کوتاهی کردم ,
میدونم دوست داشتن تنها کافی نیست
به خدا شرمنده ام
منو به حال خودم رها نکنید , دستامو بگیرید , منم میخوام بیام , با تمام وجود میخوام بیام:gol:
 

ستاره سهیل

عضو جدید
این تاپیکو که دیدم یاد یه خاطره تلخ افتادم
حدود 2 سال پیش توی دانشگاه یه روز دوستمو دیدم که ناراحت بود پرسیدم چی شده , بغض کرد و گفت مائده رو میشناسی , گفتم آره همونی که توی خوابگاه باهات هم اتاقیه؟
گفت آره
پرسیدم خب چی شده ؟
دوستم جواب داد: همیشه وقتی با بچه ها تو خوابگاه از خونواده هامون میگفتیم اون هیچ وقت از پدرش حرفی تمیزد , یه بار که برای خرید میرفتیم بیرون بهش گفتم مائده چرا هیچ وقت از بابات چیزی نمیگی , با بغض گفت آخه بابام شهید شده , دوستم میگه با بغض بهش گفتم خب چرا این قضیه رو از بچه ها پنهون کردی ؟
اون گفت : آخه اگه بگم بابام شهید شده نگاه بچه ها عوض میشه ! میگن با سهمیه قبول شده ! لباسشو کیف و کفشو هر چی که داره رو از بنیاد گرفته ... میگفت باور نمیکنن من بدون سهمیه قبول شدم ,باور نمیکنن که ما با خدا معامله کردیم , میگفت تحمل نگاه های بچه ها رو ندارم ... اون گفت و...

وقتی حرفای دوستم تموم شد منم بغض کردم , با خودم گفتم شهدا شرمنده ام , شرمنده

یکی از دوستای منم فرزندشهیده،اما توی دانشگاه تقریباهرجایی که برای انجام کاری میرفتیم تا میفهمیدن فرزندشهیده خیلی پرتوقع بهش نگاه میکردن،انگار حق همشونو خورده.:surprised:
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی طلاییه , داغ دلم تازه شد
اما من سعادت رفتن به اونجا و جاهای دیگه رو نداشتم , فقط از دیگران توصیفشو شنیدم
میدونم برای رفتن به مناطق جنگی باید لیاقت و سعادت داشت که من تا حالا نداشتم , هر بار یه اتفاقی افتاد و من از قافله جا موندم
دلم گرفته نمیدونم چی کار کردم که نمیزارید به میعادگاهتون بیام
نمیدونم زنده میمونم تا کربلای ایرانو ببینم یا نه
وقتی میبینم بعضی ها هر سال با کاروان راهیان نور مشتاقانه میان به سمتتون دلم میگیره , با خودم میگم پس من چی ؟
یعنی من انقدر بدم که نمیخواین منو اونجا ببینید!
منم دلم براتون تنگ میشه هر بار اسمتونو میشنوم چشام پر اشک میشه !
هر بار از کنار مزارتون رد میشم بغض گلومو میگیره !
تو رو خدا باور کنید دوستون دارم , تو رو خدا روتونو از من بر نگردونید,
میدونم کوتاهی کردم ,
میدونم دوست داشتن تنها کافی نیست
به خدا شرمنده ام
منو به حال خودم رها نکنید , دستامو بگیرید , منم میخوام بیام , با تمام وجود میخوام بیام:gol:

یکی از دوستای منم فرزندشهیده،اما توی دانشگاه تقریباهرجایی که برای انجام کاری میرفتیم تا میفهمیدن فرزندشهیده خیلی پرتوقع بهش نگاه میکردن،انگار حق همشونو خورده.:surprised:



خدای من!ما کی می خوایم اصلاح بشیم.خدایا چرا ما بند ه هات اینجوری شدیم؟
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام...
هر بار كه اينجا اومدم تا باهاتون درد دل كنم همش يه چيزي پيش اومد و نشد....نتونستم درد دل خودمو بنويسم...آخه من كي هستم؟چي هستم؟درد دل من در برابر سختي هايي كه شما كشيدين چيزي مي تونه باشه؟!
امروزم كه اومدم فقط براي اينه كه بهتون توسل كنم...
اومدم ازتون شفا بخوام.شفاي يه دختري كه هم سن و سال خودمه...سرطان خون داره.داره مي ميره!
به خيلي ها رو زديم.هم من و هم خانواده ش اما اي شهداي عزيزم...اي نور چشمام...اي كسايي كه راه زندگيه منو عوض كردين...از شما مي خوام...از شما مي خوام چون مي دونم شما پيش خدا آبرو دارين...بخاطر همون خدايي كه رفتين و بهترين دارايي تونو براش دادين ازتون مي خوام تا الهه رو شفا بدين...ديگه نمي دونم چيكار كنم...ديگه نميدونم چطوري بخوام...اما من خسته نميشم...به رحمت خدا ايمان دارم...به يه نيم نگاه شما ايمان دارم...
شما هايي كه به عباس اقتدا كردين...شماهايي كه رمز عملياتتون يا زهرا بود...بخاطر همون عباس...بخاطر پهلوي شكسته ي زهرا(س) الهه رو شفا بدين...
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا
به تماشای تن سوخته ات امده ام
مرگ من باد که اینگونه توانی است مرا
نه زخون گریه ان زخم گریزی است مرا
نه از این گریه یکریز امانی است مرا
باورم نیست نگاه تو , این خاموشی
با زهر گردش چشم تو گمانی است مرا
چه زنم لاف رفاقت نه غمم چون غم تو ست
نه از ان گرم دلی هیچ نشانی است مرا
عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت
ورنه بر کشته تو گریه روانیست مرا
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
گناه من نيست

من، نمي‌شناسمت. باور کن! بهانه نيست. حرف، حرف دل است. شايد از دلي غافل. گاهي، آن هم به بهانه‌اي، نامت را شنيده‌ام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوري از وجودت را دريابم، تا چشمانم بيدار شود. مي‌گويند: شجاعت، شرمنده شمايل شما بوده. مروت، درمانده مردانگي‌هاتان و «خوبيها» وامدار خوبيهاتان. کجا رفته‌ايد؟! خوبان خدادوست کجا رفته‌ايد؟! غريبان شهر!

گناه من نيست

که آن روزها، روزي‌ام نبود، که روزها را با شما باشم و شبها را با شما روز کنم. مي‌گويند: روزها و شبها فرازها را «صابر» بوديد و نشيبها را «شاکر». مي‌گويند: زمزمه دعايتان با نغمه قرآن و توسل آميخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوي باران، بوي سبزه.

گناه من نيست

من تاکنون به لاله‌زار لاله‌هاي عاشق نرفته‌ام. آري! من، تاکنون شهر حماسه و ايثار را نديده‌ام. مي‌گويند: رنگ خاکش چون دشت شقايق‌هاست. راست مي‌گويم، من هنوز جبهه را نديده‌ام. من، سرزمين‌هاي هجران کشيده را نمي‌شناسم.

گناه من نيست

من به جستجوي شما آمده‌ام و شما را نيافته‌ام. زنجير بند هواي نفس و اسير ديدني‌هاي دنيا شده‌ام و ديگر شما را نمي‌شناسم. آنقدر غرق در دنيايم که يادم مي‌رود، ياد شما حماسه‌سازان حماسه سرخ جبهه‌ها را.

گناه من نيست

کمتر کسي از روزهاي خوب شما برايم مي‌گويد. از سکوت شب سنگرها، از درد دلهاي شبانه. کمتر کسي برايم قصه‌هاي عاشقانه و صادقانه‌تان را مي‌گويد. کمتر برايم از نگاه پرعاطفه و حرف‌هاي عاشقانه مي‌گويند کمتر لحظه‌هاي سبز شما را برايم روايت مي‌کنند. کمتر زمزمه حديث سفرهاي غريبانه را مي‌شنوم. آري! من آشناي غزلهاي خاطرات شمايم. گاهي در دلم سوگواره برپا مي‌شود. گاهي دلم براي صداي خمپاره‌ها مي‌تپد. دلم براي نخلهاي سوخته مي‌سوزد و آهسته و بي‌صدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ريشه مي‌کند و به ياد شما آواي غريبي سر مي‌دهم و در اين روزگار غريب به غربت و تنهايي خود مي‌گريم و به ياد شما، دوباره جان مي گيرم.

گناه من نيست

من، از شما جدا مانده‌ام. من، قصه مرغان مهاجر را بارها شنيده‌ام. من، قصه عروج را از دشت شقايق‌ها نشنيده‌ام. اما، نشانه غربت شما را از زمان و زمانه ديده‌ام. من، حديث حادثه‌ها را شنيده‌ام.

گناه من نيست

روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غريبي است. غربت ياد شهيد غيرت‌هاي رفته به باد را زنده نمي‌کند. غربت ياد شهيد حديث عشق و جنون را رها نمي‌کند. غربت ياد شهيد صحبت سرخ لاله‌ها را هويدا نمي‌کند. غربت ياد شهيد ابرهاي تيره دل را سپيد نمي‌کند وغربت ياد شهيد غيرت ما را شعله‌ور نمي‌کند. آري، زمان زمان غريبي است.

گناه من نيست

قرارهاي امروزي آواي بي قراران را از يادها برده است، ترانه‌هاي امروزي ترانه‌ي دلنواز باران جبهه‌ها را از بين برده است. آري! آواي باران به گوشمان نمي‌رسد. عطر سرخ ايثار بويش را از دست داده است.

گناه من نيست

چشمهاي غرق به مال چشمهاي فانوسي آن روزها را از ياد برده است. لبخندهاي مايل به دنيا لبخندهاي دريايي دريادلان را فراموش کرده است. آري! آسمان سينه‌هامان از آواي غربت ياران، بغض ابر گرفته است. کجائيد؟! اي لبهاي خاموش، تا با صداي آشناي خود برايم بگوئيد رازهاي در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.

گناه من نيست

باور کنيد! من اسير دنياي دردآلود و نازيبا شده‌ام و از زيباييهاي شما فاصله گرفته‌ام. من، اسير مردابهاي تباهيم. طوفان حوادث، در اين زمانه غربت از شما جدايم کرده است.

گناه من نيست

آن قدر کوچک بودم، که گرماي جبهه‌هاي جنوب را نچشيده‌ام. آن قدر که در سنگرهاي خون و خمپاره نجنگيده‌ام.

گناه من نيست

مردمان گرم جوش و مهربان آن روزها را نديده‌ام. من شهر نخلهاي سوخته را نديده‌ام. خاک گلگونش را نمي‌شناسم. من چشم‌اندازهاي تماشايي‌اش را نديده‌ام. نخلهاي ثابت و نخلهاي بي سر را نديده‌ام. آري! من سوگ گلها را نديده‌ام. حکايت پرپر شدن لاله‌هاي خفته در بستر خون را نشنيده‌ام. حکايت شقايقهاي سوخته را، حديث شجاعت و شهامت شما را نشنيده‌ام. آري! من صداي گريه‌هاي کودکان بي مادر را نشنيده‌ام. آري! من صداي مادران فرزند از دست داده را نمي‌شناسم.

گناه من نيست

با چشمان مضطرب و گريانم به دنبال يادگاري از آن روزها مي‌گردم. آري! از روي يک نياز و براي فهميدن يک راز بيشتر، دنبال سرداران رشيد صحنه‌هاي درد مي‌گردم. دنبال آنان که هنوز دلهاشان براي عطر پوکه‌ها و ترانه‌ي سنگرها مي‌تپد. دلم مي‌خواهد کسي برايم حديث ياران بي‌مزارتان، حديث گردان‌هاي گمنام و قصه سحرگاه‌هاي اعزام را بگويد. مي‌خواهم دلي عاشق برايم از دلهاي شکسته و پريشان بگويد. دلم مي‌خواهد دلي داغديده از حماسه ايثارتان و از شکوه ماندگار عاشقي‌تان برايم بگويد. چشمانم به دنبال چشمهاي باراني شما مي‌گردد و دل آواره‌ام دنبال دلهاي آسمان‌وار طوفاني شما مي‌گردد و من، در اين تنهايي به دنبال يک روح دريايي که برايم طلوع سرخ خنده‌هاتان را تفسير کند، گوش‌هايم به دنبال صدايي از غزل، ترانه‌تر مي‌گردد و نگاهم، به دنبال نگاهي ماندني‌تر از سپيده. آري! نگاهم از نگاه‌هاي آلوده بسياري بيزار است و از صداي غرقه در لجن.

گناه من نيست

من صداي هلهله، همهمه و گريه‌هاي رفتن کاروان شقايق‌ها را نشنيده‌ام. من، غم آواز مردان مرگ آفرين و فرياد شعله‌ور آنان را نشنيده‌ام. من، به دنبال نشان سرخ شمايم. من غمي بزرگ را در دل تسلي مي‌دهم. غم نبودن با شما، دوري از شما و غربت شما.

گناه من نيست

زمانه مي‌خواهد که، من بي غم و درد باشم. روزگار مي‌خواهد مرا به عشرت و شهوت دعوت کند. آري! زمانه مي‌خواهد که راحت تن فراهم کنم و روح سرگشته را رها سازم اما من نمي‌توانم لب فرو بندم. آري! من پيام خون شما را نشنيده‌ام و شايد نفهميده‌ام. خدا کند، شور جانبازي‌هاي شما، نگذارد زمزمه‌هاي ناپاک نامردان را نظاره کنم.

گناه من نيست

نگاه‌هاي ناپاک، چشم‌هاي بسياري را فريفته خود مي‌کنند و فريب مي‌دهند و به خواب غفلت مي‌برند. گويي آغاز خوابهاي خوش فرا رسيده است. خدا کند که روح بلندتان هميشه مرا مدد کند. بگذار حرفهايم، در دل بماند و عقده‌هاي غريبانه خود را در سينه، نگه دارم و زخم‌نامه غربت و تنهايي را برايت شرح ندهم. آري! بگذار هر از گاهي شميم نام پاکت را بشنوم و يادت را در دل زنده نگه دارم و تصويرت را در خاطره ايام جاري و باقي نگه دارم.





http://lalezar.parsiblog.com
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند سال قبل از این که من به دنیا بیام جنگ تموم شده بود
من هیچیاز تون نمی دونم
من شما رو ندیدم
چند وقت پیش که رفتم گلستان شهدا
یکی از دوستام رو دیدم که دست من رو گرفتبرد سر دوتا قبر با اب و تاب من رو بهشون معرفی کرد
بعد هم اونا رو به من
ومن هاج واج از کاراش
با خودم گفتم خل شده
واین برای من خیلی جالب بود
که این قدر براش زنده بودند
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
قال رسول اللّه(ص): «فَإذا وَدَّعَهُمْ أَهْلُوهُمْ بَكَتْ عَلَيْهِمُ الحِيطانُ وَالْبَيُوتُ». (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 243 - بحارالانوار، ج 100، ص 12، صحيفة الامام الرضا، ص 116).
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «پس وقتى كه خانواده هاى آنها (رزمندگان) به بدرقه ايشان مى روند، ديوارها و خانه ها بر آنها مى گريند».
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا مصطفی امشب مثل شب های دیگر با زبان تو با خدا نیایش می کنم.


خدایا تو را شکر می‌کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.

خدایا هدایتم کن زیرا می‌دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می‌دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف ندارد.

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است. خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم. به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم.


شهید چمران:gol:


 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر خسته ام...
اما هرگز نخواهم ایستاد.
تو ایستادی که من امروز باشم. من هم خواهم ایستاد تا مولا ظهور کند.
دستهای ناتوانم به یاری تو محتاج است.
دعایم کن.
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا امروز نیستی!
برای چه کسی؟!
برای نسل فراموشکار من...
کاش بودی...

این روزها فکر می کنم لایق آرامشی که به بهای خون تو، و نبودنت بدست آمده نیستم. و هرگز نبودم.
کاش بودی.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب دلم بدجوری گرفته بود.
با حضورم اینجا آرامشی گرفتم که وصف ناشدنیه
دعام کنید....
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخ چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود!
وقتی چشمم به این تاپیک افتاد اشک جمع شد توی چشام.
صبح حال و هوایی داشتم وصف نشدنی.
به قول قدیمیا نور بالا میزدم!!
دلم گرفته.
بماند برا چی.
گرفته , خیلی هم گرفته.
برای اولین دفه اس که دلم برا خودم و برا بدبختیهام نگرفته.
بلکه برای شهدا دلم گرفته.
ینی چجوری بگم , دلم برای مظلومیت شهدا گرفته.
بازم نگفتم.
بازم منظورمو نرسوندم...نمیتونم بگم به خدا..میترسم بد بگم و همه چیو خراب کنم.
وقتی خیره میشم به عکس جنازه ی شهید خرازی یا شهید بروجردی فقط میگم:
بگین چیکار کنم همونکارو بکنم
اما
امان از یک کلمه پاسخ!

 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم چی بگم
یه چیزی تو دلمه
یه بغضی تو گلومه
چی بگم

از آدمایی بگم که تا دیروز نه شما رو قبول داشتند و نه خونوادهاتونو و نه راهو و نه هدفتونو
حرفایی میزدن که خودتون بهتر میدونید!
اما حالا رنگ عوض کردن , حالا شدن طرفدار شما , حالا شعارهای جدیدی میدن
حالا به اسم شما و از قول خونواده هاتون حرفایی میزنند
نمیخوام بد بین باشم , سعی میکنم خودمو قانع کنم که اونا واقعا و بدون هیچ هدفی یه شبه عاشق شما شدند! اما...
حس بدی دارم , حس اینکه شما هام شدید وسیله ای برای رسیدن به خواسته های بعضی ها
حس...

از خودم بدم میاد ............. بازم جمله همیشگیم
شهدا شرمنده ایم
همین
 
آخرین ویرایش:

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تاریخ شروع تاپیک 2/1/2010

فقط 5 صفحه ؟ راستی چرا ؟
یعنی هیچ حرفی با شهدا نداریم ؟ اینو به خودمم میگم , پست های من تو این تاپیک فکر نکنم از 3 تا بیشتر باشه ؟
کسی میدونه چرا حرفی برا گفتن نداریم ؟ از شرمندگیه یا .....
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای شهید!ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود،برنشسته ای! دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این مُنجلاب بیرون کش.
______
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عصر غربت لاله هاست ، اينجا كسي ديگر از شهيدان نمي گويد
از آنان كه تلاطمي هستند در اين دنياي سرد و سكوت
چفيه هايتان را به دست فراموشي سپرديم
پلاكهايتان كه تا ديروز نشاني از شما بود امروز گمنام مانده است .

كسي ديگر به سراغ سربندهايتان نمي رود و ديگر كسي نيست كه در وصف گلهاي لاله شاعرانه ترين احساسش را بسرايد و بگويد چرا آلاله آنقدر سرخ است و يادمان نرود كه اگر امروز در آسايش زندگي مي كنيم مديون آنانيم .
مديون حماسه هايي كه آنان آفريدند .:gol::gol::gol:
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاریخ شروع تاپیک 2/1/2010

فقط 5 صفحه ؟ راستی چرا ؟
یعنی هیچ حرفی با شهدا نداریم ؟ اینو به خودمم میگم , پست های من تو این تاپیک فکر نکنم از 3 تا بیشتر باشه ؟
کسی میدونه چرا حرفی برا گفتن نداریم ؟ از شرمندگیه یا .....
از شرمندگیه برادر.
ادم وقتی نمره ی بدی میاره جلو معلمش که ازش انتظار داره سرش رو خم میکنه.
من بد کردم
به کشورم
به خون شهدا
بد کردم و شرمندم.

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر این روزها بیشتر برایت دلتنگ می شوم.
چقدر این روزها بی تو راحت تر از حرفهای آدمها می شکنم.
چقدر این روزها دنبال کسی می گردم که اندازه تو مرد باشد. اما...


در این دنیای ... خبری از یاد لاله ها نیست، حتی اینجا که با نام شهدا پا گرفت.

و چقدر این روزها برای غریبی مولایم می گریم، مثل تو. مثل تو که همیشه در نیمه های شب برای غریبی مولا می گریستی.
از یادم نخواهی رفت.
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب یه تاپیکی ( آخرین دست نوشته ها ...) خوندم آخرین دست نوشته های شهید احدی , چند بار هم خوندم , کلی گریه کردم اما آروم نشدم ! یه رمانم خوندم ,داستان سروهایی که ایستاده میمیرند !
بازم آروم نشدم ! راستی چرا آروم نشدم ؟ غیر از اینه که از شرمندگی گریه ام بند نیومد !

کجا وایستادم , دارم کجا میرم ؟

من قصه دخترای معصوم سوسنگرد رو نمیدونستم , اما دیشب فهمیدم!
من نمیدونم هویزه کجاست ؟
من نمیدونم....

من خیلی چیزا نمیدونم
میبینی شهید احدی هنوز بعد از 22 سال من خیلی چیزا رو نمیدونم ! خیلی ها مثل من اند , خیلی ها !

اما تو میدونی اون تاپیک چند تا بازدید داشت ؟ این نشونه چیه ؟
نشونه ی ... داداش خیبر اینجا دیگه مسئله شرمندگی نیست ! اینجا دیگه بحث چیز دیگه ایه ! اونا فراموش شدن ! شاید هم میخوایم فراموششون کنیم !

شهید احدی
میبینی هنوزم خیلی ها نمیخوان بدونند !
هنوزم دخترای دانشگاه نمیخوان از جنگ و دخترای سوسنگرد بدونند!
هنوزم پسرا نمیخوان از هویزه بدونند !

شهید احدی از قصه پر سوز دختران سوسنگرد گفتی به دست اجنبی !
اما من از قصه پر سوز دختران ایران میگم اما نه به دست اجنبی ! به دست خودی ها !

از خانواده های داغدار گفتی به دست اجنبی !
منم ار خانواده های داغدار میگم اما نه بدست اجنبی !

از جوانان به خاک افتاده گفتی ! من هم میگم !
از اشک کودکان گفتی من هم میگم!

تو جنگ نبودم , اما یه جنگ دیگه رو دیدم و میبینم !
8 سال طول نکشید اما بیشتر از 80 سال خسارت زد!

قاسم , علی اکبر , عبدالله و جعفر زمان ما کیه ؟
حرمله زمان ما کیه ؟

تاریخ دوباره تکرار میش !, من کجا ایستاده ام ؟
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم بدجوری هوای خوندن کتاب "خداحافظ سردار" رو کرده.
یادش بخیر.
چه شبهایی که تا صبح این کتاب رو میخوندم و گریه میکردم و آسمونی میشدم.
با شهدا بودن دل میخواد.
یه دل بزرگ.
باید دست شهدای زنده رو بوسید.
قسم میدمتون به مادرمون زهرا
مبادا دل این شهدای زنده رو بشکنید.
یا علی.
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی‌خبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
شهید معلم مهدی رجب بیگی؛ متولد سال 1336
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید


چه ساده لوح اند


انان که می پندارند،عکس تو را


به دیوار های خانه ام اویخته ام


و نمی دانند که من


دیوار های خانه ام را


به عکس تو اویخته ام!
:gol::gol:
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمتر کسی از روزهای خوب شما برایم می‌گوید. از سکوت شب سنگرها، از درد دلهای شبانه. کمتر کسی برایم قصه‌های عاشقانه و صادقانه‌تان را می‌گوید. کمتر برایم از نگاه پرعاطفه و حرف‌های عاشقانه می‌گویند کمتر لحظه‌های سبز شما را برایم روایت می‌کنند. کمتر زمزمه حدیث سفرهای غریبانه را می‌شنوم. آری! من آشنای غزلهای خاطرات شمایم. گاهی در دلم سوگواره برپا می‌شود. گاهی دلم برای صدای خمپاره‌ها می‌تپد. دلم برای نخلهای سوخته می‌سوزد و آهسته و بی‌صدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ریشه می‌کند و به یاد شما آوای غریبی سر می‌دهم و در این روزگار غریب به غربت و تنهایی خود می‌گریم و به یاد شما، دوباره جان می گیرم........
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دل نوشته های دفاع مقدس...

دل نوشته های دفاع مقدس...

خدايا! ‏ هميشه مي‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌اي از مبارزه و کلمه حق
و مقاومت در مقابل ظلم ‏باشم. مي‌خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. ‏مي‌خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. مي‌خواستم فرياد شوق و زمين ‏وآسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي‌خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و ‏مصلحت‌طلبان و غرض‌ورزان را رسوا کنم. مي‌خواستم آنچنان نمونه‌اي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي ‏چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان ‏سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...‏ خدايا!‏ تو را شکر مي‌کنم که دريا را آفريدي، کوه‌ها را آفريدي و من مي‌توانم به کمک روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق ‏بي‌نهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم... ‏ خدايا!‏ تو را شکر مي‌كنم که به من چشمي دادي که زيباييهاي دنيا را ببينم و درک زيبايي را به من رحمت کردي تا آنجا که ‏زيبايي‌هايت را و پرستش زيبايي را جزيي از پرستش ذاتت بدانم...‏
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
اي شهيدان‎ ما بعد از شما هيچ نكرديم‎!!! لباس هاي خاكي تان را در ميدان هاي مين و لابه لاي سيم خاردارها رها كرديم،عهدمان را شكستيم و دعاي عهد را ‏فراموش كرديم،زمان ندبه و سمات را گم كرديم‏‎. شربت هاي صلواتي را با نسيان بر زمين ريختيم و به عطش خنديديم‎. بر تصاوير نوراني تان روي ديوارهاي شهر رنگ غفلت پاشيديم و پوستر تبليغاتي نصب كرديم‎. تاول شيميايي را از ياد برديم و غيرت ها را به بهايي اندك فروختيم‎... عشق را به بازي گرفتيم و از خونهايتان به راحتي گذشتيم‎... اما باز هم اميدي هست‎!!! آري ! تا ولايت هست هنوز اميد داريم .‏
 

Similar threads

بالا