[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]آژانس خبری ایرین طی گزارش دوشنبه (27 آگست 2007) خبر حیرت انگیزی را در مورد زنان افغانستان با عکس مربوطه اش منتشر کرده است. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]این خبر تحت عنوان " من چهار بار فروخته شدم" سرگذشت غم انگیز و دهشت بار یک زن افغان است از ولسوالی شنوار ولایت ننگرهار.
این زن که با نام مستعار بینظیر معرفی شده است 31 ساله است. وقتی 12 ساله بود به عروسی یک مرد 24 ساله داده شد. از آن زمان تا کنون بینظیر چهار بار توسط مردانی که وی تصور میکرد شوهرش هستند فروخته شده است. این کار زشت و غیر انسانی تحت یک عنعنه و رسم محلی بنام "فروش زنان" صورت میگرفته است. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بینظیر گفت من نُه (9)سال با شوهر اولم زندگی کردم و چهار اولاد از وی داشتم تا اینکه وی تصمیم گرفت مرا به قبایلی ها (گروه های قبیله ای که در طرف پاکستانی سرحد زندگی میکنند) بفروشد. شوهرم زمیندار بود و همیشه شکایت میکرد که من زشت رو و غیر جذاب هستم. نمی دانم به چند مرا فروخت. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]من نمی توانستم دخترک دو ساله ام راتنها بگذارم بنا بر این شوهرم وی را نیز به همراه من – در حالیکه هنوز یک طفل دیگر را دو ماهه حامله دار بودم- بفروش رسانید. ما به یک مرد بنام ضیاء الله (نام مستعار است) فروخته شدیم. این مرد همیشه عصبانی بود و دو زن دیگر و فرزندان شان را همیشه لت و کوب میکرد. وی از طریق قاچاق انسانها به کشور های عربی امرار معاش میکرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]چهار ماه بعد دخترک دوساله ام گم شد. مردم وی را از من دزدیدند. من همیشه بخاطر دخترم گریه میکردم. تا اینکه یک روز ضیاء الله بمن گفت که از گریه ها و چهرهء نازیبای من خسته شده است و می خواهد مرا به یک مرد دیگر بفروشد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ضیاء الله مرا به مردی بنام حاجی امان(نام واقعی اش نیست) فروخت. او یک مرد ثروتمند از مومند دره بود. او یک زمیندار و تاجر بود که مواد ساختمانی را از شهر های پاکستانی به منطقه وارد میکرد. او مرا خرید تا برایش پسر بدنیا بیاورم زیرا از زن قبلی خود پسری نداشت. او با من به نرمی رفتار میکرد و من اولین پسر را بنام نورالله برایش بدنیا آوردم. من بسیار خوشحال بودم و حاجی امان هم ازینکه برایش توانسته بودم فرزند نرینه بدنیا بیاورم بسیار خوشحال بود. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نُه ماه بعد دوباره فرزند بدنیا آوردم که متاسفانه دختر بود و پانزده روز بعد تر مرد. حاجی امان بسیار قهر شده بود و من نیز بسیار ترسیده بودم. از خداوند دعا می کردم که برایم پسر بدهد تا لااقل بتوانم حاجی امان را راضی بسازم. اما دفعهء دیگر بازهم دختر بدنیا آوردم که نامش را بس بی بی (یعنی دختر دیگر بس است) گذاشت. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نمیدانم چه شد که دفعهء سومی که دختر بدنیا آوردم حاجی امان بسیار قهر شد و فکر کرد که مشکل از من است که نمی توانم پسر بدنیا بیاورم. وی با یک دختر جوان به مبلغ چهار صد هزار روپیه (6500 دالر ) عروسی کرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خداوند سه دختر دیگر هم به من داد و حالا از حاجی امان شش دختر دارم.حاجی امان مرد خوبی بود و نمی خواست مرا بفروشد. وی میگفت که مایهء شرم است که مردان زنان خود را می فروشند. با این وجود، بخاطر سخن چینی های زن اولش، حاجی امان مرا بدست یک ملا داد تا مرا به نزد شوهر اولم در شینوار ببرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]اما ملا نا اهل برآمد. وی من و دختران مرا به یک مرد دیگر فروخت که کارش خرید و فروش زنان بود. این مرد مرا بهمراه چهار زن دیگر بمدت چند هفته نگهداشت. یک شب او همهء ما را به یک قریهءدیگر برد، جاییکه مردان زیادی در یک باغ جمع شده بودند. ما همگی برقع (چادری) به سر داشتیم و بما گفته بودند که گپ نزنیم. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]آخرالامر، بطرز عجیب و غریبی شوهر اولم مرا خرید بدون اینکه مرا و دخترانم را بشناسد. وقتی او مرا بخانه اش برد و چهرهء مرا دید شگفت زده شد. او گفت که شست هزار افغانی (یکهزار و دو صد دالر) داده است تا مرا که چندین سال قبل بسیار ارزان تر فروخته بود، دوباره بخرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]من مجموعاً یازده فرزند بدنیا آورده ام اما هنوز هم برای دخترک دو ساله ام که از منزل ضیاءالله اختطاف گردیده بود؛ بسیار دق شده ام. [/FONT]
منبع: www.paymanemeli.com
[FONT=times new roman,times,serif]آژانس خبری ایرین طی گزارش دوشنبه (27 آگست 2007) خبر حیرت انگیزی را در مورد زنان افغانستان با عکس مربوطه اش منتشر کرده است. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]این خبر تحت عنوان " من چهار بار فروخته شدم" سرگذشت غم انگیز و دهشت بار یک زن افغان است از ولسوالی شنوار ولایت ننگرهار.
این زن که با نام مستعار بینظیر معرفی شده است 31 ساله است. وقتی 12 ساله بود به عروسی یک مرد 24 ساله داده شد. از آن زمان تا کنون بینظیر چهار بار توسط مردانی که وی تصور میکرد شوهرش هستند فروخته شده است. این کار زشت و غیر انسانی تحت یک عنعنه و رسم محلی بنام "فروش زنان" صورت میگرفته است. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بینظیر گفت من نُه (9)سال با شوهر اولم زندگی کردم و چهار اولاد از وی داشتم تا اینکه وی تصمیم گرفت مرا به قبایلی ها (گروه های قبیله ای که در طرف پاکستانی سرحد زندگی میکنند) بفروشد. شوهرم زمیندار بود و همیشه شکایت میکرد که من زشت رو و غیر جذاب هستم. نمی دانم به چند مرا فروخت. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]من نمی توانستم دخترک دو ساله ام راتنها بگذارم بنا بر این شوهرم وی را نیز به همراه من – در حالیکه هنوز یک طفل دیگر را دو ماهه حامله دار بودم- بفروش رسانید. ما به یک مرد بنام ضیاء الله (نام مستعار است) فروخته شدیم. این مرد همیشه عصبانی بود و دو زن دیگر و فرزندان شان را همیشه لت و کوب میکرد. وی از طریق قاچاق انسانها به کشور های عربی امرار معاش میکرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]چهار ماه بعد دخترک دوساله ام گم شد. مردم وی را از من دزدیدند. من همیشه بخاطر دخترم گریه میکردم. تا اینکه یک روز ضیاء الله بمن گفت که از گریه ها و چهرهء نازیبای من خسته شده است و می خواهد مرا به یک مرد دیگر بفروشد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ضیاء الله مرا به مردی بنام حاجی امان(نام واقعی اش نیست) فروخت. او یک مرد ثروتمند از مومند دره بود. او یک زمیندار و تاجر بود که مواد ساختمانی را از شهر های پاکستانی به منطقه وارد میکرد. او مرا خرید تا برایش پسر بدنیا بیاورم زیرا از زن قبلی خود پسری نداشت. او با من به نرمی رفتار میکرد و من اولین پسر را بنام نورالله برایش بدنیا آوردم. من بسیار خوشحال بودم و حاجی امان هم ازینکه برایش توانسته بودم فرزند نرینه بدنیا بیاورم بسیار خوشحال بود. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نُه ماه بعد دوباره فرزند بدنیا آوردم که متاسفانه دختر بود و پانزده روز بعد تر مرد. حاجی امان بسیار قهر شده بود و من نیز بسیار ترسیده بودم. از خداوند دعا می کردم که برایم پسر بدهد تا لااقل بتوانم حاجی امان را راضی بسازم. اما دفعهء دیگر بازهم دختر بدنیا آوردم که نامش را بس بی بی (یعنی دختر دیگر بس است) گذاشت. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]نمیدانم چه شد که دفعهء سومی که دختر بدنیا آوردم حاجی امان بسیار قهر شد و فکر کرد که مشکل از من است که نمی توانم پسر بدنیا بیاورم. وی با یک دختر جوان به مبلغ چهار صد هزار روپیه (6500 دالر ) عروسی کرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خداوند سه دختر دیگر هم به من داد و حالا از حاجی امان شش دختر دارم.حاجی امان مرد خوبی بود و نمی خواست مرا بفروشد. وی میگفت که مایهء شرم است که مردان زنان خود را می فروشند. با این وجود، بخاطر سخن چینی های زن اولش، حاجی امان مرا بدست یک ملا داد تا مرا به نزد شوهر اولم در شینوار ببرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]اما ملا نا اهل برآمد. وی من و دختران مرا به یک مرد دیگر فروخت که کارش خرید و فروش زنان بود. این مرد مرا بهمراه چهار زن دیگر بمدت چند هفته نگهداشت. یک شب او همهء ما را به یک قریهءدیگر برد، جاییکه مردان زیادی در یک باغ جمع شده بودند. ما همگی برقع (چادری) به سر داشتیم و بما گفته بودند که گپ نزنیم. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]آخرالامر، بطرز عجیب و غریبی شوهر اولم مرا خرید بدون اینکه مرا و دخترانم را بشناسد. وقتی او مرا بخانه اش برد و چهرهء مرا دید شگفت زده شد. او گفت که شست هزار افغانی (یکهزار و دو صد دالر) داده است تا مرا که چندین سال قبل بسیار ارزان تر فروخته بود، دوباره بخرد. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]من مجموعاً یازده فرزند بدنیا آورده ام اما هنوز هم برای دخترک دو ساله ام که از منزل ضیاءالله اختطاف گردیده بود؛ بسیار دق شده ام. [/FONT]
منبع: www.paymanemeli.com