دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب درست نبود دوستتون بیان و دنبالتون بگردن !!!:surprised::biggrin::surprised:

مقصودم همون روزبه خان بود ... :redface::redface:
شرمنده آقا روزبه سریع نوشتم و حضور ذهن نداشتم !:gol:
ادیتش میکنم ...:redface:
مرسی مهناز خانم.

البته زیادم سرگردون نمیشدم . گروه مواد کلا همین 2تا کلاسو داره دیگه............

بابت اسمم ، دشمنتون شرمنده. بعضی همسایه هامونم همین اشتباهو میکنن.....
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند ستايش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گريستم ، گفتند بهانه است خنديدم ، گفتند ديوانه است دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم دکتر علي شريعتي
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشکي براي شوق شوقي براي درس درسي براي ميز ميزي براي کار کاري براي نان ناني براي تخت تختي براي خواب خوابي براي مرگ مرگي براي سنگ سنگي براي ياد يادي براي اشک . . . اين است مفهوم زندگي!
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هيچ وقت ،هيچ چيز را بي جواب نگذار!!![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب نگاه مهربان را با لبخند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب دورنگي را با خلوص[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب مسئوليت را با وجدان[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب بي ادب را با سكوت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب خشم را با صبوري[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب پشتكار را با تشويق[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب كينه را با گذشت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب گناه را با بخشش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب دلمرده را با اميد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ج[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]واب منتظر را با نويد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من هنوزم منتظر بقیه هم دانشگاهیام هستم.انتظار منو بی جواب نذارید................ [/FONT]
 
آخرین ویرایش:

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]فقط وقتی که تنهایم نیازمند می شوم،تنهایی مرا فقیر ساخته و بی دولت،تنهایی من غربت نیست تنهایی من تنهاست که مرا تنها نمی گذارد.من تنها یه چیز می خواهم و آن یه چیز را هم در مواقع تنهایی از درون خود حس می کنم من تنهایم همانطور که جهان تنهاست و عشق تنها نیاز من در اوج تنهاییست.[/FONT]
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نام او كه زيباست
اينجا من هستم؛ سکوتي محض
سکوتي شکسته و درهم بخاطر هر روز نديدن تو
اينجا من هستم ؛ تهي از زندگي و روزمره‌گي
خالي‌تر از هميشه؛ با کلافي درهم و پيچ در پيچ
معني سکوتم را با چشمانم برايت بارها فرستاده‌ام
اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي
من هستم و سازي مبهم
اينجا من مانده‌آم تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم
من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور
من هستم و يکرنگي شکسته‌ام
اينجا در شهري دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که ميايي
در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ
که سينه‌ام را هر آن مي‌درد
اينجا من مانده‌ام و سرمايي که استخوانم را داغان کرده است
من هستم سيمايي شکسته‌تر از هميشه
اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو
حتي كلمات هم دگر از نوشتن دردهايم عاجزند
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
سلام به همگی!
چطوری روزبه جان!خوبی؟
بابا اینجا رو هم داری مثل تاپیک گپ و گفتگو میکنیا! البته کیه که از این جملات قصار بدش بیاد، ولی خب اینجا تاپیک دانشگاهیه ها ناسلامتی!:D
موفق باشید
یاحق:)
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نام او كه زيباست
اينجا من هستم؛ سکوتي محض
سکوتي شکسته و درهم بخاطر هر روز نديدن تو
اينجا من هستم ؛ تهي از زندگي و روزمره‌گي
خالي‌تر از هميشه؛ با کلافي درهم و پيچ در پيچ
معني سکوتم را با چشمانم برايت بارها فرستاده‌ام
اينجا من هستم با آوازي که هرگز نشنيدي
من هستم و سازي مبهم
اينجا من مانده‌آم تنها در پس اندوه صداي کهنه سازم
من هستم و گلي پرپر شده از عشقي کور
من هستم و يکرنگي شکسته‌ام
اينجا در شهري دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که ميايي
در شهري خاک گرفته و غروبي تنگ
که سينه‌ام را هر آن مي‌درد
اينجا من مانده‌ام و سرمايي که استخوانم را داغان کرده است
من هستم سيمايي شکسته‌تر از هميشه
اينجا من هستم و خيال هميشگي چشمان مشکي تو
حتي كلمات هم دگر از نوشتن دردهايم عاجزند

سلام سلام سلام.اینجا که باز شده پاتوق موادی ها.من نمیدونم چه فرقی بین اینجا با تالار گفتمان مهندسین مواد هست؟؟؟؟؟؟؟؟آقا روزبه میگم اگه برو بچه رشته های دیگه رو می شناسید واسه اونا هم تبلیغ کنید که بیان اینجا.وگرنه همون تالار مواد با حال تر و شلوغ تره.ایول موادی ها.بازم خودمون.هورااااااااااااااااا:w17:
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی!
چطوری روزبه جان!خوبی؟
بابا اینجا رو هم داری مثل تاپیک گپ و گفتگو میکنیا! البته کیه که از این جملات قصار بدش بیاد، ولی خب اینجا تاپیک دانشگاهیه ها ناسلامتی!:D
موفق باشید
یاحق:)
مرسی آقا مهدی . بد نیستم. حق با شماست .ولی تنها بودم ، جمعه هم که بود ، دلم گرفته بود .البته امتحان نیم ترما هم در این دل گرفتگی بی تاثیر نیستش..............
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام سلام.اینجا که باز شده پاتوق موادی ها.من نمیدونم چه فرقی بین اینجا با تالار گفتمان مهندسین مواد هست؟؟؟؟؟؟؟؟آقا روزبه میگم اگه برو بچه رشته های دیگه رو می شناسید واسه اونا هم تبلیغ کنید که بیان اینجا.وگرنه همون تالار مواد با حال تر و شلوغ تره.ایول موادی ها.بازم خودمون.هورااااااااااااااااا:w17:
سلام. کاملا موافقم . اینجا هم شده همون تالار مواد ، البته در سایز کوچک.ولی همینجوری هم نمیشه ولش کرد............
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جملات اچ جکسون براون:
هر گز تسلیم نشو ، هر روز معجزه ی جدیدی اتفاق می افتد.
شجاع باش حتی اگر قلبا شجاع نیستی، به آن تظاهر کن . هیچ کس تفاوتش را نمی فهمد.
شریک زندگی ات را با دقت انتخاب کن. نود و پنج در صد بد بختی ها و خوش بختی های زندگی ات ناشی از همین یک تصمیم است.
به افکار بزرگ فکر کن اما از شادی های کوچک لذت ببر.
گوش کردن را یاد بگیر. فرصت ها گاه با صدای آهسته در می زنند.
هرگز امید را از کسی سلب نکن. شاید این تنها چیزی باشد که او دارد.
دعا کن اما نه برای به دست آوردن اشیاء بلکه برای به دست آوردن عقل و شجاعت.
با عشق ازدواج کن.
ذهن تو در هر لحظه قادر است یک فکر را در خود جا دهد. کاری کن که ان فکر مثبت و سازنده باشد.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
راز خوشبختی
تاجری پسرش را برای آموختن (( راز خوشبختی )) نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سر انجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید.مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می کرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس رو برو شود وارد تالاری شد که در آن جنب و جوش بسیاری به چشم می خورد. فروشندگان وارد و خارج می شدند،مردم در گوشه ای گفت و گو می کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خورا کی ای لذیذ چیده شده بود.خردمند با این و آن در گفت و گو بود و جوان مجبور شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که(( راز خوشبختی)) را برایش فاش کند. پس به او گفت که گردشی در قصر بکند و دو ساعت دیگر باز گردد.
مرد خردمند اضافه کرد: اما از شما خواهشی دارم.آنگاه یک قاشق کوچک به پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت : در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله ها، در حالی که چشم از قاشق بر نمی داشت.دو ساعت بعد نزد خردمند باز گشت.
مرد خردمند پرسید: آیا فرش های ایرانی اتاق ناهار خوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آن کرده است را دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده است را دیدید؟؟
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده،تنها فکر او این بود که قطرات روغنی را که خردمند به او داده است را حفظ کند.
خردمند گفت:(( خوب پس برگرد و شگفتی های دنیای من رابشناس. آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند، مگر آنکه خانه ا ی که در آن سکونت دارد را بشناسد.))
مرد جوان این بار به گردش در باغ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را در دست داشت. با دقت و توجه آثار هنری را که زینت بخش دیوار ها و سقف ها بود می نگریست. او باغ ها را دید و کوهستان های اطراف را ، ظرافت گل ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود را تحسین کرد.
وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید:(( پس آن دو قطره رو غنی را که به تو سپردم کجاست؟))
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت:
(( راز خوشبختی این است که همه ی شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فرا موش کنی.))
کیمیا گر، پائولو کوئیلو
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخاوت :w10:
پسر بچه ای وارد بستنی فرو شی شد و پشت میزی نشست.پیش خدمت یک لیوان آب برایش آورد.
پسر بچه پرسید: ((یک بستنی میوه ای چند است؟)) پیش خدمت پاسخ داد:(( 50 سنت))پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید :((یک بستنی ساده چند است؟)) در همین حال تعدادی از مشتریان منتظر میز خالی بودند. پیش خدمت با عصبانیت پاسخ داد :((35 سنت))
پسر دوباره سکه هاش را شمرد و گفت(( لطفا یک بستنی ساده))
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خودش رفت.
پسر نیز بعد از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شکه شد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی 2سکه 5 سنتی و 5 سکه 1 سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت!!
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصل موضوع را فراموش نکن!!
مرد قوی هیکلی در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.روز اول 18 درخت برید و رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه ی کار تشویق کرد.روز دوم با انگیزه ی بیشتری کار کرد ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر کار کرد اما فقط 10 درخت برید.به نظرش آمد که ضعیف شده است. پیش رئیسش رفت و عذر خواست و گفت(( نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم درخت کمتری می برم.))
رئیس پرسید(( آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟))
او گفت(( برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم!))
 

nargol68

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هيچ وقت ،هيچ چيز را بي جواب نگذار!!![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب نگاه مهربان را با لبخند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب دورنگي را با خلوص[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب مسئوليت را با وجدان[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب بي ادب را با سكوت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب خشم را با صبوري[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب پشتكار را با تشويق[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب كينه را با گذشت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب گناه را با بخشش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جواب دلمرده را با اميد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ج[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]واب منتظر را با نويد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من هنوزم منتظر بقیه هم دانشگاهیام هستم.انتظار منو بی جواب نذارید................ [/FONT]
سلام منم هستم
گفتم درست نیست انتظارتون بی جواب بذارم :smile:
 

fahime7

عضو جدید
سلام بروبچ مواد!...اقا شاعر می گه:مواد مواد.....بقیه جواد!..:biggrin:
آی...نفسکش حریف می طلبیم...;)
غیر موادی نبود؟
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار...پرنده مردنیست.
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بروبچ مواد!...اقا شاعر می گه:مواد مواد.....بقیه جواد!..:biggrin:
آی...نفسکش حریف می طلبیم...;)
غیر موادی نبود؟
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار...پرنده مردنیست.
حرکت ، حرکت خوبی بود ولی من که میگم بی فایدست ...............
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها یه کم تبلیغ کنین. حالا من تازه واردم بلت نیستم .
هر کی برو بچ دانشگاه رو می شناسه بگه بیان اینجا دیگه.
منم خودم می رم یه کم می گردم تا شاید چند تا پیدا کنم.
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها راستی رییس حراست هم که عوض شد.علوی رو که نمیشناسم ولی امیدوارم از سرداغی بهتر باشه........
آخه سرداغی حتی کار با کامپیوترو بلد نبود. حالا جالبش اینجاست که همین سرداغی رفته دانشگاه غیرانتفاعی زدههههههههههههههههههههههههههههههه.خدا به فریاد دانشجوهای اونجا برسه.........................
 
آخرین ویرایش:

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها راستی رییس حراست هم که عوض شد.علوی رو که نمیشناسم ولی امیدوارم از سرداغی بهتر باشه........
آخه سرداغی حتی کار با کامپیوترو بلد نبود. حالا جالبش اینجاست که همین سرداغی رفته دانشگاه غیرانتفاعی زدههههههههههههههههههههههههههههههه.خدا به فریاد دانشجوهای اونجا برسه.........................

oh oh
واقعا کی به اون مجوز داده؟
 

The SAW

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خوبین ؟ برو بکس مواد چطورن ؟
چرا همه بچه های اینجا موادین ... ایراد نداره خودم می بندمشون به تخت ترکشون میدم:ِ
 

Similar threads

بالا