داستان تکراری زن و مرد !!!! ...

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز


مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه .... لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر.
از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"

مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر.
از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"


و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشكل داري؟؟؟ صد دفعه گفتم حواستو جمع كن گوش نميدي كه؟ بازم ميزنتت؟؟

نخیر اصلا هم مشکل نداریم. ایششششششششششششش
تو خودت عذب موندی هی میخوای رابطه ی کبوترای عاشق این باشگاهو خراب کنی:D
آخه چرا؟ آخه چرا؟ آخه چرا؟

مامانی نکنه طلاق بگیرین

اون موقع من میشم بچه طلاق هااااااااااااااااااااااااا

نتلس نتلس
منو بابات دیگه عادت کردیم :D
 

آیتای_AYTAY

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه مردا تلاش کنن یه کم زن ها رو بشناسن این همه مشکل پیش نمیاد ها.....:cool:

ما که میشناسیمشون!!!:razz::razz::razz:
 

آیتای_AYTAY

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه میشناسینشون پس چرا وقتی گرفته هستند تنهاشون نمیذارید؟

اون زنه سیریش بوده...فکر نکنم اکثر خانوما اینطور باشن...میزارن سر وقتش(با سیاست جلو میرن عزیز دل)
من که خودم به شخصه اصلا خوشم نمیا راه بگیرم دنبال شوهرم....
 

Similar threads

بالا