ساعت نه صبح زنگ خونه زده می شه.صدا می گه می شه بیان دم در.
یه خانم چهل و خورده ای ساله با یه پسر بچه چهار پنج ساله تخس. به قیافه اش و لباسهاش هیچ جوری گدایی نمی خوره.
متعجب می رم دم در.
می گه سلام خواستم بیاید دم در که مشکوک نشید. ما همسایه ته کوچه تونیم. خواستم بگم که ما از امشب تا دوشنبه ساعتهای ده می خواهیم الله اکبر بگیم. لطف می کنید شما هم ما را همراهمی کنید.....
برگرفته از روزهای ابری من
یه خانم چهل و خورده ای ساله با یه پسر بچه چهار پنج ساله تخس. به قیافه اش و لباسهاش هیچ جوری گدایی نمی خوره.
متعجب می رم دم در.
می گه سلام خواستم بیاید دم در که مشکوک نشید. ما همسایه ته کوچه تونیم. خواستم بگم که ما از امشب تا دوشنبه ساعتهای ده می خواهیم الله اکبر بگیم. لطف می کنید شما هم ما را همراهمی کنید.....
برگرفته از روزهای ابری من