مهربانی ..... ممنوع

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز

مهربانی ... ممنوع !


دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پا بند نباشی به کسی دست دهی
خارهایی هستند که ز سر پنجه دوست، با سر انگشتانت میجنگند
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع !
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار، دست سوزنده مشتاقت را
من و تو
باید از سلسله بایدها، دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم

کاش میدانستی
که نباید حس کرد، که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم، تو گرفتارترین
دل ما بسته وابستگی است
قصه ماندن ما، طرح یک خستگی است؟
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز

مهربانی ... ممنوع !


دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پا بند نباشی به کسی دست دهی
خارهایی هستند که ز سر پنجه دوست، با سر انگشتانت میجنگند
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع !
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار، دست سوزنده مشتاقت را
من و تو
باید از سلسله بایدها، دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم

کاش میدانستی
که نباید حس کرد، که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم، تو گرفتارترین
دل ما بسته وابستگی است
قصه ماندن ما، طرح یک خستگی است؟
ممنون برای تایپیک زیباتون.
دیروز:
چون در اوج فلکم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد
امروز:
چون در اوج فلکم باید مرد پس فقط رفت و بایست مرد
موفق باشید.
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم، من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم منم، من، سنگ تیپا خورده رنجور منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد تگرگی نیست، مرگی نیست صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟ فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است، این یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلورآجین، زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه، زمستان است ... "شعر از زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث
 

Similar threads

بالا