یادش بخیر .......دوران دبستان

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
يادش بخير شعرهايي که تو زمون کودکي مي خونديم اما حالا يک کمي تغيير کرده . اين هم يکي ازاون شعرهاست .


گاو ما ما مي کرد گوسفند بع بع مي کرد سگ واق واق مي کردو همه با هم فرياد مي زدند حسنک
کجايي شب شده بود اما حسنک به خانه نيامده بود.
حسنک مدت هاي زيادي است که به خانه نمي آيد.
او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي کند.
او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز که حسنک با کبري چت مي کرد .کبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.
کبري تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند چون او با پتروس چت مي کرد.
پتروس هميشه پاي کامپيوترش نشسته بود و چت مي کرد.
پتروس ديد که سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي کرد چون زياد چت کرده بود.
او نمي دانست که سد تا چند لحظه ي ديگر مي شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
براي مراسم دفن او کبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما کوه روي ريل ريزش کرده
بود .
ريزعلي ديد که کوه ريزش کرده اما حوصله نداشت .
ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .
ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .
کبري و مسافران قطار مردند. اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.
خانه مثل هميشه سوت و کور بود .
الان چند سالي است که کوکب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم
ندارد.
او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار که گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوکب خانم می گفت
کوپن برنج و روغن که اعلام شد
خاله رعنا و عروس هایش را شام دعوت می کنیم
اما نه ،باید صبر کنیم تا کوپن قند و شکر هم اعلام کنند
شاید شب هم بخوابند
برای صبحانه با شیر یارانه ای، پنیر درست کنم
از میوه فروشی حبیب آقا یک هندوانه ی لیزینگی هم که بخریم دیگه همه چی جور میشه
البته اگر شانس بیاوریم شیرین باشد، او همیشه با خنده می گوید
بخت ما فقط در هنداونه ،سفید است
چهل سال پیش وقتی فیمت تخم مرغ از پنچ ریال به ده ریال افزایش یافت
کوکب خانم گفت "دیگه نمیشه زندگی کرد " و حالا که تخم مرغ صد تومان شده هنوزهم زندگی می کند و تصمیم دارد تا شقایق هست زندگی کند
شوهرش پارسال مرد وقتی خبر مرگش را اآوردند کوکب خانم گفت الی شکر
آخر نه تنها کار نمی کرد بلکه پول سیگارش را هم از او می گرفت
کوکب خانم ،سر نماز دعا می کند دخترس منیره ،دانشگاه دولتی قبول شود
وقتی اسم دانشگاه آزاد می آید
هولش می گیرد
نذر کرده اگر منیره دانشگاه آزاد قبول نشود
قالیچه اش را که بافت بفروشد و با پولش یک بره بخرد ، قربانی کند و گوشتش را بین زیر خط فقری ها تقسیم کند
 

Similar threads

بالا