این چه حسیه ؟؟؟!!شماهم دارین؟

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟
حسه شیرینه پاک بودن!!!!!!!!حسی که در واقع احساس می کنی داری خودت رو لمس میکنی و در آغوش می گیری!
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسه شیرینه پاک بودن!!!!!!!!حسی که در واقع احساس می کنی داری خودت رو لمس میکنی و در آغوش می گیری!
آره یه چیزی تو همین مایهاست ولی غیر قابل توصیف
همچنین وقتی آدم برای اولین بار حس می کنه عاشق کسی شده...
بنظرم واسه آدما مختلفه ولی این تفاوت از کجا نشات میگیره رو نمیدونم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حس میکنم خوابم میاد، شما هم این حس رو دارید!!؟

(حق دارم البته)
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره یه چیزی تو همین مایهاست ولی غیر قابل توصیف

بنظرم واسه آدما مختلفه ولی این تفاوت از کجا نشات میگیره رو نمیدونم
از خودت نشات میگیره!!!!!!!!!!تویی که منبع های شادی رو واسه خودت تعیین میکنی!!
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خودت نشات میگیره!!!!!!!!!!تویی که منبع های شادی رو واسه خودت تعیین میکنی!!
خوب چرا با این چیزا؟من اگرم بخوام مثلا با چیز دیگه ای این حسو پیدا کنم اصلا نمیتونم ولی اون چن مورد منو به خودشون جذب میکنن و آرامش عجیبی بهم میدن حتی اگه نخوام
 

Nedanino

عضو جدید
یعنی رسیدن به مرز خاطره و گذشته که دوست داری توی اون لحظه مسخ بشی ...:gol:
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم
شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟

شايد خاطره اي برات دارند يا بهترين روزات رو كه داشتي ميخواي تو رويا هم كه شده باز سازي كني. مخصوصا اگر الان بيحوصله باشي اين حالت بيشتر براي آدم دلچسب ميشه . يه جورايي فرار از واقعيت هاست . براي من كه اينجوريه.
البته ذهن آدما از بعضي اتفاق ها و مسايل مثلا از يك آهنگ, ناخواسته برداشت هاي ديگه اي ميكنه و اين يك چيز ناشناخته است .
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب چرا با این چیزا؟من اگرم بخوام مثلا با چیز دیگه ای این حسو پیدا کنم اصلا نمیتونم ولی اون چن مورد منو به خودشون جذب میکنن و آرامش عجیبی بهم میدن حتی اگه نخوام
چون تو واسه حست قانون تعیین کردی!!و اگه دقت کنی بیشر چیزایی هم که گفتی ماله کودکیت بود ماله اون وقتی که بدونه قیدو شرط به احساست میدون می دادی البته ناخواسته!چون کنترلش رو بلد نبودی!!!!ولی از وقتی بزرگ شدی فهمیدی یا بهت گفتن که احساس در چار چوبه خاصی معنی داره!!!!!!!!مثلا دیدی اگه بزرگا شادی های بچه گانه داشته باشه میگن خجالت بکش تو بزرگ شدی!مثلا هنوز برنامه کودک میبینی،بازی میکنی،و.............در صورتی ما همیشه با کودکه درونمون زندگی میکنیم!
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز....
اول بگم که منم مثل شما دقیقا این احساسات رو تجربه میکنم و دقیقا توصیفاتی رو که کردی، مطابق اتفاقاتی که برای خودم میوفته میبینم. ( توصیفاتت خیلی قشنگ و دقیق بود)
من هم تا چند وقت پیش به این مساله مشغول شدم که بگردم و علت این حس رو پیدا کنم... در نتیجه شروع به یه بررسی و جستجوی عمیق کردم...البته برای نزدیک شدن به این جواب ناچار شدم به سراغ مطالعه ی یه سری کتابهایی که در رابطه با تاثیر پذیریهای روح هست برم ... ولی در کل فکر میکنم دست بر تقدیر بوده که من تاپیکت رو ببینم و باهات در موردش حرف بزنم....
هر چی که من از این به بعد میگم نتیجه شخصی این جستجو هاست و شما میتونی روی تک تک جملات تامل کنی...(ولی مجبور نیستی که همشون رو بپذیری)

به اطرافت دقت کن...خوب دقت کن... اگه دقت کنی میبینی دقت کردن ما با دقت کردن دوره ی کودکیمون فرق داره... انسان در دوره ای از زندگی که میشه بلوغ جنسی نام گذاریش کرد، ارزش های دنیای اطرافش عوض میشن و اهمیت اشیا و اطرافیان به طور چشمگیری متفاوت میشه.... در سنین کودکی انسان دقت بسیار بالایی روی نکات ریز دور و برش داره و با همه چیز به دقت همون چیزی که میبینه و اتفاق میوفته نگاه میکنه و به توضیح و تفسیر اونها نمیپردازه. یکی از نشونه هاش هم شکل نگاه کردن بچه به اطراف هستش. اگه دقت کنی میبینی بچه ها زمانی که به دور و بر خودشون نگاه میکنن ، چشمشون درشتتر از آدمهای بزرگتر هستش و دقت رو در همون چیزی که دارن میبیننند اعمال میکنند... در نتیجه کمتر به پیامدهای بعد از صحنه مورد تماشاشون فکر میکنن؛ چون تجربه ای از اون پیامدها ندارند و تنها میبینند...
در این سن انسانها اولین خاطرات و تجربیات زندگی رو پشت سر میذارن و به تعبیری میشه گفت اطلاعات ذهنشون خالیه و آماده ی جذب اطلاعات هستش. در این صورت تمام اتفاقات و اشیا و صحنه های زیبا و جالب توجه (مثل همون برف شادی که شما گفتی و...) ویا صحنه هایی که بزگترها نسبت به اون واکنش نشون میدن مثل افتادن یک شی و ویا دیدن یک صحنه حادثه؛ در ذهن انسان در اون سن، نقش میبنده و چون اولین خاطرات و جدیدترین خاطرات هستند، زیربنای فکری و احساسیه اون انسان رو تشکیل میده.
مثلا در الگو برداریه رفتاری؛ تو خونواده ای که پدر یا مادر اون خونواده نسبت به خشک کردن دست بعد از شستن اونها حساسیت نشون میدن، به تبع این حساسیت در روحیه انسانی که در سن کودکی به سر میبره مستقر میشه و چون جزو اولین واکنشها نسبت به دنیای اطراف به حساب میاد، کمتر احساس یا آموزش دیگه ای میتونه جای اون واکنش رو بگیره و این میشه که تقریبا برای همیشه اون واکنشها جزو رفتارها و شخصیتهای اصیل اون انسان به حساب میره که جدا شدن از اونها غیر ممکن به نظر میرسه.....
همه ی صحنه های رنگارنگ و خیره کننده در سنین کودکی و یا حادثه ای اسف بار، چنان اثری بر روح اون کودک میذاره که تا عمر داره، اگر باز هم اون صحنه ها رو ببینه ، احساسات در اون انسان برانگیخته میشه و دقیقا همون احساسی رو به شخص میده که اون رو در دوران کودکیش تجربه کرده و بهش دست داده...
پس شما اگه الان با دیدن اون ستاره ها از پشت تلسکوپ یا شنیدن آهنگ جعبه ی جواهراتت ، احساساتی رو درخودت لذت بخش حس میکنی؛ دلیلش بر اینه که شما در دوره ی کودکی این لذت رو به طور تمام و کمال بردی و الان به سبب خاصیت احیای احساسات روحت ، اونها رو دوباره حس میکنی میچشی و لذت میبری....
دلیل اینکه چرا این احساس با همه ی احساسات دیگه ای که در دوره های بعدی زندگیت بدست آوردی فرق داره، هم اینه که:
در دوره کودکی انسان بی واسطه و بی توصیف اضافی به دنیای اطرافش نگاه میکنه و در واقع حقیقت اون رو میبینه و در نتیجه ، لذت حقیقیه اون مشاهده رو حس میکنه. برانگیخته شدن این احساسات در این زمان برای شما ، نه تنها تجدید کننده ی یک تجربه در سالهای گذشته هست، بلکه تمنای روح شما رو برای دیدن دنیای اطراف، بدون واسطه و توصیف اطرافیان رو میرسونه. اینها سوراخها و روزنه هایی در احساسات تاریک و پرواسطه ی امروز ما هستند که از میونشون، نور احساسات حقیقی دوران کودکی رو تابش میکنند.
هستند در دنیا افرادی که میخوان وتلاش میکنند دوباره خودشون رو به اون توانایی دوره ی کودکی برسونند . تلاش این افراد برای قطع توصیف دنیای اطراف هستش تا با تکامل عقلی امروز ، بی واسطه بینی دوره ی کودکیشون رو بدست بیارن و در زمان سیاحت کنند

دیگه ببخشید سرت رو درد آوردم...

 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز....
اول بگم که منم مثل شما دقیقا این احساسات رو تجربه میکنم و دقیقا توصیفاتی رو که کردی، مطابق اتفاقاتی که برای خودم میوفته میبینم. ( توصیفاتت خیلی قشنگ و دقیق بود)
من هم تا چند وقت پیش به این مساله مشغول شدم که بگردم و علت این حس رو پیدا کنم... در نتیجه شروع به یه بررسی و جستجوی عمیق کردم...البته برای نزدیک شدن به این جواب ناچار شدم به سراغ مطالعه ی یه سری کتابهایی که در رابطه با تاثیر پذیریهای روح هست برم ... ولی در کل فکر میکنم دست بر تقدیر بوده که من تاپیکت رو ببینم و باهات در موردش حرف بزنم....
هر چی که من از این به بعد میگم نتیجه شخصی این جستجو هاست و شما میتونی روی تک تک جملات تامل کنی...(ولی مجبور نیستی که همشون رو بپذیری)

به اطرافت دقت کن...خوب دقت کن... اگه دقت کنی میبینی دقت کردن ما با دقت کردن دوره ی کودکیمون فرق داره... انسان در دوره ای از زندگی که میشه بلوغ جنسی نام گذاریش کرد، ارزش های دنیای اطرافش عوض میشن و اهمیت اشیا و اطرافیان به طور چشمگیری متفاوت میشه.... در سنین کودکی انسان دقت بسیار بالایی روی نکات ریز دور و برش داره و با همه چیز به دقت همون چیزی که میبینه و اتفاق میوفته نگاه میکنه و به توضیح و تفسیر اونها نمیپردازه. یکی از نشونه هاش هم شکل نگاه کردن بچه به اطراف هستش. اگه دقت کنی میبینی بچه ها زمانی که به دور و بر خودشون نگاه میکنن ، چشمشون درشتتر از آدمهای بزرگتر هستش و دقت رو در همون چیزی که دارن میبیننند اعمال میکنند... در نتیجه کمتر به پیامدهای بعد از صحنه مورد تماشاشون فکر میکنن؛ چون تجربه ای از اون پیامدها ندارند و تنها میبینند...
در این سن انسانها اولین خاطرات و تجربیات زندگی رو پشت سر میذارن و به تعبیری میشه گفت اطلاعات ذهنشون خالیه و آماده ی جذب اطلاعات هستش. در این صورت تمام اتفاقات و اشیا و صحنه های زیبا و جالب توجه (مثل همون برف شادی که شما گفتی و...) ویا صحنه هایی که بزگترها نسبت به اون واکنش نشون میدن مثل افتادن یک شی و ویا دیدن یک صحنه حادثه؛ در ذهن انسان در اون سن، نقش میبنده و چون اولین خاطرات و جدیدترین خاطرات هستند، زیربنای فکری و احساسیه اون انسان رو تشکیل میده.
مثلا در الگو برداریه رفتاری؛ تو خونواده ای که پدر یا مادر اون خونواده نسبت به خشک کردن دست بعد از شستن اونها حساسیت نشون میدن، به تبع این حساسیت در روحیه انسانی که در سن کودکی به سر میبره مستقر میشه و چون جزو اولین واکنشها نسبت به دنیای اطراف به حساب میاد، کمتر احساس یا آموزش دیگه ای میتونه جای اون واکنش رو بگیره و این میشه که تقریبا برای همیشه اون واکنشها جزو رفتارها و شخصیتهای اصیل اون انسان به حساب میره که جدا شدن از اونها غیر ممکن به نظر میرسه.....
همه ی صحنه های رنگارنگ و خیره کننده در سنین کودکی و یا حادثه ای اسف بار، چنان اثری بر روح اون کودک میذاره که تا عمر داره، اگر باز هم اون صحنه ها رو ببینه ، احساسات در اون انسان برانگیخته میشه و دقیقا همون احساسی رو به شخص میده که اون رو در دوران کودکیش تجربه کرده و بهش دست داده...
پس شما اگه الان با دیدن اون ستاره ها از پشت تلسکوپ یا شنیدن آهنگ جعبه ی جواهراتت ، احساساتی رو درخودت لذت بخش حس میکنی؛ دلیلش بر اینه که شما در دوره ی کودکی این لذت رو به طور تمام و کمال بردی و الان به سبب خاصیت احیای احساسات روحت ، اونها رو دوباره حس میکنی میچشی و لذت میبری....
دلیل اینکه چرا این احساس با همه ی احساسات دیگه ای که در دوره های بعدی زندگیت بدست آوردی فرق داره، هم اینه که:
در دوره کودکی انسان بی واسطه و بی توصیف اضافی به دنیای اطرافش نگاه میکنه و در واقع حقیقت اون رو میبینه و در نتیجه ، لذت حقیقیه اون مشاهده رو حس میکنه. برانگیخته شدن این احساسات در این زمان برای شما ، نه تنها تجدید کننده ی یک تجربه در سالهای گذشته هست، بلکه تمنای روح شما رو برای دیدن دنیای اطراف، بدون واسطه و توصیف اطرافیان رو میرسونه. اینها سوراخها و روزنه هایی در احساسات تاریک و پرواسطه ی امروز ما هستند که از میونشون، نور احساسات حقیقی دوران کودکی رو تابش میکنند.
هستند در دنیا افرادی که میخوان وتلاش میکنند دوباره خودشون رو به اون توانایی دوره ی کودکی برسونند . تلاش این افراد برای قطع توصیف دنیای اطراف هستش تا با تکامل عقلی امروز ، بی واسطه بینی دوره ی کودکیشون رو بدست بیارن و در زمان سیاحت کنند

دیگه ببخشید سرت رو درد آوردم...

چون تو واسه حست قانون تعیین کردی!!و اگه دقت کنی بیشر چیزایی هم که گفتی ماله کودکیت بود ماله اون وقتی که بدونه قیدو شرط به احساست میدون می دادی البته ناخواسته!چون کنترلش رو بلد نبودی!!!!ولی از وقتی بزرگ شدی فهمیدی یا بهت گفتن که احساس در چار چوبه خاصی معنی داره!!!!!!!!مثلا دیدی اگه بزرگا شادی های بچه گانه داشته باشه میگن خجالت بکش تو بزرگ شدی!مثلا هنوز برنامه کودک میبینی،بازی میکنی،و.............در صورتی ما همیشه با کودکه درونمون زندگی میکنیم!
ممنونم مارال و عرفان عزیز ببخشید پست میدم انقدر توضیخاتون قشنگ و کامل بود که نتونستم به تشکر کفایت کنم
 

mina_1367

عضو جدید
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟

حس خیلی قشنگیه خیلی قشنگ تر از اون چیزی که بشه تویفش کرد فقط با کلمات نمیشه توصیفش کرد چون نمی دونیم که چی هست فقط خیلی قشنگه من فکر نمی کنم پاک بودن و یا عاشق شدن باشه منم به این حس ها دچار میشم درست مثل همونایی که گفتید و خیلی هم دوستشون دارم حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه ای عوضشون کنم قشنگتر از چیزی هستند که بخواهیم از دستشون بدیم .امیدورام یه روز طوری نشه که فراموششون کنم و دیگه به سراغم نیان.
 

لوتی مشروطی

عضو جدید
منم تا حالا از این حسا بهم دست داده!!!
خیلی لذت بخشه! آدم دوست داره تو اون لحظه اشک بریزه....یه اشکی که نه میشه گفت اشک شادیه نه اشک غم!
برای منن این حس مثلا" تو موارد زیر اتفاق میفته:
مثلا" وقتی آهنگ علی کوچولوو رو گوش می کنم....علی کوچولو....تو قصه ها نیست...مثل من و تو ....اون دور دورا نیست...نه قهرمانه ... نه خیلی ترسو...نه خیلی پرحرف...نه خیلی کمرو...الی آخر!
یا مثلا" وقتی به این فکر می کنم که یه روز پدرم رو می خواستم نگاه کنم سرم رو رو به بالا خم می کردم ولی الآن رو به پایین!
نمی دونم منظور شما هم همین حس بود یا نه؟!
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی ایس من جان خیلی ساده و زیبا این حس رو تعریف کردی این حس رو روانشناسان بهش میگن کودک درون
شاید دلیلش راضی بودن از سادگی و ارامش و بی دغدغه بودن زمان کودکیه
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
حس خیلی خوبیه ادم یاد دوران بچگی اش می افته که تنها فکر و ذکرش ابنباتش و اسباب بازی هاش بود و دغدغه چیز دیگه ای رو نداشت ولی حالا پر لز اضطراب و فکر های عجیب و غریبه یاد اون موقع بخیر که زیر بارون شعر میخوندیم اونم واسه درختا بچه که بودیم یه دنیای دیگه دور از این دنیا و آدمهاش داشتیم با حیوونها حرف میزدیم و.. از این چیزهای تخیلی اما حالا تو واقعیت ها زندگی میکنیم
 

archi&tini

عضو جدید
منم از اين احساسا دارم...البته بيشتر اين احساسام وقتي كه به وسائل دوران كودكيم يا به اتفاق هاي اون موقع فكر ميكنم ايجاد ميشه...عين يه حالت خلسه..دوست دارم توش غرق بشم.....يه خلسه شيرين كه تو رو از تمام واقعيت هاي زشت دنيا دور ميكنه....
خوب اينم احساس منه.........
و اينكه كاملا ميفهمم كه چه حسي رو بيان ميكنيد....اما توضيح بيشتر بي فايده است........
هيچ جمله ايي نميتونه حق مطلب رو ادا كنه...
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم از اين احساسا دارم...البته بيشتر اين احساسام وقتي كه به وسائل دوران كودكيم يا به اتفاق هاي اون موقع فكر ميكنم ايجاد ميشه...عين يه حالت خلسه..دوست دارم توش غرق بشم.....يه خلسه شيرين كه تو رو از تمام واقعيت هاي زشت دنيا دور ميكنه....
خوب اينم احساس منه.........
و اينكه كاملا ميفهمم كه چه حسي رو بيان ميكنيد....اما توضيح بيشتر بي فايده است........
هيچ جمله ايي نميتونه حق مطلب رو ادا كنه...
ممنون دوست عزیز از بیان احساست
معنی اواتارتو خوندم خوشم اومد جالب بود
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟

نتونستم همه‌ی تاپیک‌ها رو بگردم
ولی الان بهتون می‌گم چه حسیه

این حس برمی‌گرده به 5 ساله‌ی اول زندگی شما و کودک درون شما که در اون 5 سال شکل می‌گیره
اگه بتونید خاطره‌‌ی خودتون رو اگاهانه ورق بزنید و اون حس و لطافت رو پیدا کنید ( خاطره‌ای در گذشته )، متوجه حس اکنون خودتون می‌شین
گاه با استفاده از یه شک الکتریکی که به گیج‌گاه وارد میشه، میشه خاطرات رو یاد آوری کرد که البته کار متخصصان خیلی حرفه‌ای هستش

و با هیپنوتیزم یا مراجعه به یه روان‌پزشک خوب می‌تونید بفهمید این خاطره در چه دورانی از زندگی شما بوده و علتش چیه

پیدا کردنش لذت بخشه :gol:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جمعه شب، ساعت 10:30 دقیقه، دیر به ورزشگاه می‌رسیدم، باید قبل از بازی خودم رو گرم می‌کردم، به همین دلیل تصمیم گرفتم از خونه تا باشگاه رو بدوم، و دست و بدنم رو کش و قوسی بدم
وسطای راه رسیدم و شروع کردم به قدم زدن، یهو تصمیم گرفتم کودکانه بدوم، پاهام رو به شکلی دیگه بردارم و حس دویدن رو عوض کنم
اینکار رو انجام دادم، چه حس لذت بخشی بود و ناگهان جرقه‌ای توی ذهنم زده شد. وارد خاطرات گذشته شدم، خاطره‌ای که بارها و بارها خوابش رو می‌دیدم، حس پرواز کردن

اون موقع‌ها کنار مادرم، بیرون می‌دویدم، و حس می‌کردم فاصله زیادی رو توی هوا طی می‌کردم، بعد از اون روزا همیشه خوابش رو می‌دیدم و دلم می‌خواست بدونم چطور حس پرواز بهم دست می‌ده

و اون روز، به خواسته‌م رسیدم، اون حس و لذت رو دوباره کشف کردم

:gol:
 

cinderella

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟

تو تلسکوپ داری؟
چند گرفتیش؟
درست حسابی یا از این اسباب بازیاس؟
منم خیلی دوس دالم!!!!!!:D
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
جمعه شب، ساعت 10:30 دقیقه، دیر به ورزشگاه می‌رسیدم، باید قبل از بازی خودم رو گرم می‌کردم، به همین دلیل تصمیم گرفتم از خونه تا باشگاه رو بدوم، و دست و بدنم رو کش و قوسی بدم
وسطای راه رسیدم و شروع کردم به قدم زدن، یهو تصمیم گرفتم کودکانه بدوم، پاهام رو به شکلی دیگه بردارم و حس دویدن رو عوض کنم
اینکار رو انجام دادم، چه حس لذت بخشی بود و ناگهان جرقه‌ای توی ذهنم زده شد. وارد خاطرات گذشته شدم، خاطره‌ای که بارها و بارها خوابش رو می‌دیدم، حس پرواز کردن

اون موقع‌ها کنار مادرم، بیرون می‌دویدم، و حس می‌کردم فاصله زیادی رو توی هوا طی می‌کردم، بعد از اون روزا همیشه خوابش رو می‌دیدم و دلم می‌خواست بدونم چطور حس پرواز بهم دست می‌ده

و اون روز، به خواسته‌م رسیدم، اون حس و لذت رو دوباره کشف کردم

:gol:
مرسی خیلی زیبا بود
 

YuMi

اخراجی موقت
من نسبت به بعضی چیزا یه حس شیرین و عجیب دارم یه حس کودکانه و رویا گونه دوست دارم همیشه تو اون حس باشم ولی نمیشه
آرامش خیلی عجیبی بهم میده
الان چند مورد و مثال میزنم شاید بهتر متوجه شین
مثلا وقتی شعر :بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم و میخونم این حس و دارم
یا مثلا وقتی که با تلسکوپ ستارهارو میبینم همین حس و دارم یا وقتی اون اسباب بازی بچگیهامو نگاه میکنم نمیدونم اسمش چی بود همونی که تکونش میدی انگار داره برف میاد وقتی اونو تکون میدم غرق تموم دونهاش میشم
یا مثلا آهنگ جعبه جواهراتو میشنوم یا حتی وقتایی که برف و که روی درخت کاج نشسته نگاه میکنم همین حس و دارم

شماهم از این حسا دارین؟؟؟خیلی شیرینه نه؟نمیدوین دلیلش چیه؟درون آدم چه حسی بوجود میاد که انقدر دل چسبه؟

من تلسکوپ ندارم
تو تهرانم برف نیمده امسال
جعبه جواهرات هم ندارم که آهنگ بزنه
اون چیزه که برف توشه هم ندارم

واسه همین درکت نمیکنم
شاید منم اینا رو داشتم شاد بودم:redface:
 

Similar threads

بالا