بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اره قیافش دیدنیه
من که خیلی دوس دارم یه سرک بکشم از همین نت تو اتاقش:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:

اسپارو جون..(نمیدونم چرا یاد دوو اسپارو میافتم..)
منم اون صفحه هارو دیدم.. عکس خود بچه ها که نیست ... عکس های طنزه...
اول گول میخوری میری میبینی بعدا میفهمی که شدیدا خودتو گذاشتی سر کار...:biggrin:
خیلی سعی میکنم درموردش شوخی کنم ولی واقعا وحشتناکه!!احساس میکنم یکی همش سرم رو میکنه زیر آب!!من هی میخوام نفس بکشم ولی یکی نمیزاره من هی میام روی آب ولی نمیشه یکی نمیزاره!!اسپرو تویی؟؟؟میگم یکی واقعا نمیزاره!!کمک!!برو اونور ببینم!!نکن!!دهه!!میگم نکن!!خفه شدم!!شوخی ندارم که باهات!!:w00:
نگران نباش اگه ندیدی چیزی و از دست ندادی...:king:
:razz: خیلی هم از دست دادی!!اون عکس ها کلی فلسفه توشه!!!!شانس آوردی اون موقع نبودی وگرنه..

بچه ها،جمع کنید.مدیر اومد! سلام خانوم مدیر،همه اش تقصیر آرامشه.همه ما رو اون اغفال کرده!
تو خودت قوم ضاله هستی!!احتیاج به من نداری

باشه عزیزم
دماغتو بیار جلو یه احترام نظامی برم :D
تازه از.. یاد گرفتم;)


اتفاقا خیلی جالب تر از عکس واقعیه
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام فریبا خانوم
ممنون، این که یه دوهفته ای بود گذاشته بودم، شما ندیده بودی،
خریدیش کدومی؟ یعنی تو عکس منو نشناختی؟ بابا این خودمم :whistle: :D

:D
سلام .آواتورت سعادت نداشته منو ببینه ...
نه والله نشناختم آخه با کت و شلوار قیافت یه شکل دیگه بود ...
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
بچه ها،من قسمت اول داستانم رو تایپیدم.امشب میذارم و میرم.نمی دونم کامپیوتر رو چیکار کردم که کلی قر و قاطی شده!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
آرامش جان منم از اين بو متنفرم اما احساس ميكنم چون يه غذاي ملي و مذهبي و سنتي هست بايد به احترامش اين بو رو تحمل كنم...والا من از قهوه هم بدم مياد...


بچه ها جدي جدي شما گرمتون نيست...؟

حالا منو بگيد كه توي كرج اونم سر تپه است خونه امون...بگم سردمه يه چيزي...شما ها ديگه چرا رفتين تا خرخره زير كرسي ؟
محمد صادق كه فكركنم الانه كه بجوش بياد...

اسپارو جان ...تو خودت متخصص اغفالي ..اونوقت به اين آرامش بي زبون گير دادي؟

 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
[
خدا اون روزو نیاره ..دیدی بدخواهات رو چیکار کردم ؟
قربون دست و پنجه ت برم.خیلی خانومی!!!تو نبودی من رو داشتن اذیت میکردن!!منم مظلوم!!معصوم!!!
بچه ها،من قسمت اول داستانم رو تایپیدم.امشب میذارم و میرم.نمی دونم کامپیوتر رو چیکار کردم که کلی قر و قاطی شده!
به صاحبش..هان..نه..چیز..ولش کن..
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
فتنه حاجب - قسمت اول:
و شبی دیگر،چون تمام شبهایی که از سر گذشته بود،فرا رسید.شبی به بلندای پیشین شهرزاد که محکوم به روایت کردن قصه های خویش برای شهریار بود،ملک شهرباز!
و ملک شهرباز که به بیماری بی خوابی گرفتار شده بود اگر دل به قصه های شیرین و عبرت انگیز شهرزدا نمی سپرد هرگز اندک خوابی سبک هم به سراغش نمی آمد و چه بسا که در این بیماری کشنده بر اثر شدت بیماری و خشم بیداران بسیاری را به کشتن می داد.عظمت شهرزاد در همین نکته ظریف است که ثابت می کرد می توان از هنر به عنوان سلاحی برای دفاع از جان انسان های بیدار استفاده درست نمود.شهرزاد این قصه گوی بزرگ و زن هنر مند،با روایات و قصص و حکایات خویش در حقیقت سلطانی را می خواباند تا ملتی بیدار شود و امشب نیز یکی از هزار و یک شب سرنوشت ساز است که شهرزاد بر کرسی قصه می نشیند تا حکایتی دیگر را آغاز کند:
شهرزاد امشب اول غروب آمده آمده بود.همان دم دمای نزول تاریکی.شاه شهرباز هم سیر و پر از کنار سفره و خوان هفت رنگ دربار برخاسته،سنگین،خسته،عصبی اما بی خواب.پای بر رکاب تخت نهاد و به پهلو لمید و با صدای گرفته یی گفت:
- بانوی هنرمند،تو هر شبِ خدا،با روایتی درد جان ما را تا حدودی شفا می دهی.یعنی کاری می کنی که هیچ طبیبی،چه پارس و چه چینی توانش را ندارد.با من بگوی که این هنر ( قصه) چه رازی دارد که برترین دارو و شفا دهنده ترین کیمیاست؟
شهرزاد قصه گو،مکثی کرد.سر بالا گرفت و گفت:
ملک جوانبخت،داروی بیماری های تن به عهده طبیبان است.اما راه علاج امراض جان در کف اهل هنر است.دیاری که تهی از هنرمندان است چون بلادی می ماند که طبیب نداشته باشد.
ملک شهرباز با تحسین سری تکان داد و گفت:
تا پیش از آشنایی با تو ای بانو،من قدر هنرمندان را نمی دانستم اما امروزه به سبب کار تو دریافته ام که می توان فقیر زیست اما بدون هنر، زندگی غیر ممکن است.می توان رعیت بود و با هنر سعادتمند و می توان سلطان بود و بی هنر،مفلوک!اکنون سعادت و سلامتی سلطان در دست زنیست که قادر نیست شمشیر و تیغ سنگین سلطانی را بجنباند اما با کلام و با کلمه می تواند زمان و مکان را جا به جا کندواین چه رازیست بانو؟
شهرزاد گفت: راز کلمه،راز آفرینش و راز تخیل!
ملک شهرزاد آهی کشید و گفت: یکی چون من با کلی سپاه نمی تواند حتی بر قلبی حکومت کنداما گاه یک شاعر،یک راوی و یک هنرمند قادر است همه قلوب را تصاحب کند. آیا اکنون هنرمندان حاکمان واقعی اند یا من؟
و شهرزاد لب از سخن فرو بست.دمی در سکوت گذشت تا ملک شهرباز خود با اشاره دست بانوی قصه گو را گفت تا (قصه شبانه) را بیاغازد و شهرزاد نیز شمرده و سنگین و دلنشین گفت ...

ادامه دارد...
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
(پری رفته بود کنار حوض نشسته بود .باد خنکی می وزید و در بین گیسوانش می پیچید . چشمانش را بسته بود و با برخورد ذرات بی جان هوا به صورتش ، در ژرفای فکری گنگ کشیده میشد .بعد از مدتی چشمانش را باز کرد و به حوض ،که ماهی های کوچک قرمز داخلش دور عکس ماه طواف می کردند ،لبخند زد ...
ماه : بانو که می خندد یاد ِ لبخند ِ خد امی افتم .خوب است خیلی خوب است که اشک های دیروز غم را از دلتان شسته است
پری :اشک های دیروز غم هایم را نشسته است اشک ها فقط نمک می پاشند بر وجودم ...نور ِ تو نقبی زده است از تاریکی هایم به سمت کورسوی ِ روشناییی
ماه : بانو ...نور ِ من نه ..نور ِ من از خورشید است
پری : فرقی نمی کند
ماه : چرا بانو فرق می کند . رد آن صورت وقتی دنیایت تاریک میشود وقتی می بینی خورشید از تو روی گردانده و به تو پشت کرده فکر میکنی تنها و بی کس رها شده ای و از فراموش شدگانی و اگر جایی در این بیابان چشمت به گودال ِ آبی بیفتد که من در آن خانه کرده ام دیگر تمام ِ دنیایت می شود آن گودال و لرزان انعکاس ِ من در آن . و اگر وقتی بیاید که باد ها بی رحم شوند و قطره ی قطره ی آب ِ گودال را با خود ببرند آن وقت است که تمام می شوی از فرط بغض .چون نفهمیده ای که من هم فرستاده ی خورشید ِ زمین و آسمان ها بودم .
پری : کاش می شد همه جا این حوض را با خود ببرم ..حتی در بیابان ِ بی آب و علف ِ دل های آدمها...
ماه : بانو من همه جا هستم کاش وقتی آدمها خسته میشوند به جای زمین به آسمان نگاه کنند ...
پری : ولی من هر شب به آسمان می نگریستم و تو خیلی شب ها آنجا نبودی
ماه : اگر این غبار ِ آسمان ِ دلتان را کسی جایی با هدفی پاک بزداید می بینی من همیشه هستم .تا دنیا باقی است در تاریکترین قسمت های ذهن تان وجود دارم ..می چرخم دور ِ آدم ها .مباد آسمان ِ دل ِ کسی تاریک بماند .ولی وقتی آسمان ِ دل ِ کسی ابری است ، بانو کاری از من ساخته نیست .
(پری نفس عمیقی کشید و بوی رطوبت خاک تمام وجودش را لرزاند.)
پری : آب لرزان است و وقتی به آن دست می زنم تصویر تو از هم می پاشدو ماهی های قرمز کوچک به خود می لرزند . ترسی می نشیند بر وجودشان با از هم پاشیدن تصویر ِ تو. تو که نباشی دورش بگردند ، حیران دور ِ خود میگردند ..دستانم هم آنقدر بلند نیست که از آسمان بچینمت ..چرا آنهایی که دوستشان داریم اینقدر دورند ؟
ماه : چون نزدیک اگر بودند تمام دنیایتان میشدند وآن وقت فراموش میکردید اگر روحتان سرمانزده است خورشید است که آن را گرما می بخشد نه آن آدمها....
پری: پس چرا اکثر شب ها سردم میشود ؟
ماه :شاید اگر دنبال خورشید بروید و دورش بچرخید همانطور که پروانه دور شمع می چرخد دیگر شبی نباشد ....تا به حال شنیده ای پروانه ی دور شمع از سرما بنالد ؟
پری : آن وقت دیگر تو نیستی ..دلم برایت تنگ میشود ..
ماه : پرستو که هجرت می کند بانو دل می کند از لانه اش .فکر میکنی به لانه اش دل بسته نیست ؟ به پناهگاهش ؟ پر از خاطره است برایش ..پر از خاطره ی پرواز بچه پرستو هایش...پر از خاطره ی بهار ...
پری : نه ...نه ..نمیتوانم این روزها خسته تر از آنم .دلتنگی از پای در می آوردم . هیچ پرستوی پر شکسته هجرت نمیکند .
ماه : و اگر هجرت نکند بانو ، در خزان می پژمرد . در زمستان خشک می شود ...دیگر لانه اش هم می شود جهنم برایش....تنها می ماند ...تنها ...آنها که هجرت نکرده اند بانو در تنهایی در خزان می میرند...
(پری ناگهان دلش گرفت بغضی بر گلویش نشست از جنس ِ دلتنگی ...از جنس ِ نا امیدی...از جنس ِ چنگ زدن به چیزی شبیه تار ِ عنکبوت ....از جنس ِ فرو ریختن تار ِ همان عنکبوت ...)
پری : درد دارم می روم بخوابم
ماه : بیدار نمی مانی تا طلوع ِ خورشید ؟
پری : نمی مانم تا غروب ِ تو ...
ماه سکوت ِ گریه آلودی کرد .و پری رفت که بخوابد قبل ِ طلوع خورشید....
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
این خیلی خوشگله!!دماغم رو دیگه به این خوبی عمل نکرده!!بعدش هم گنجشکک اشی مشی من کچلم!!مو ندارم!!!:w15::w15:

....!!!!!!!!!!!!!!!!! :eek: :eek: :eek: :eek: :eek: :eek: :surprised: :surprised: :surprised: :eek: :w15: :w15:
اسپارو جان ...تو خودت متخصص اغفالي ..اونوقت به اين آرامش بي زبون گير دادي؟

خوبه که بی زبونه اگه زبون داشت چی میشد دیگه!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
فتنه حاجب - قسمت اول:
و شبی دیگر،چون تمام شبهایی که از سر گذشته بود،فرا رسید.شبی به بلندای پیشین شهرزاد که محکوم به روایت کردن قصه های خویش برای شهریار بود،ملک شهرباز!
و ملک شهرباز که به بیماری بی خوابی گرفتار شده بود اگر دل به قصه های شیرین و عبرت انگیز شهرزدا نمی سپرد هرگز اندک خوابی سبک هم به سراغش نمی آمد و چه بسا که در این بیماری کشنده بر اثر شدت بیماری و خشم بیداران بسیاری را به کشتن می داد.عظمت شهرزاد در همین نکته ظریف است که ثابت می کرد می توان از هنر به عنوان سلاحی برای دفاع از جان انسان های بیدار استفاده درست نمود.شهرزاد این قصه گوی بزرگ و زن هنر مند،با روایات و قصص و حکایات خویش در حقیقت سلطانی را می خواباند تا ملتی بیدار شود و امشب نیز یکی از هزار و یک شب سرنوشت ساز است که شهرزاد بر کرسی قصه می نشیند تا حکایتی دیگر را آغاز کند:
شهرزاد امشب اول غروب آمده آمده بود.همان دم دمای نزول تاریکی.شاه شهرباز هم سیر و پر از کنار سفره و خوان هفت رنگ دربار برخاسته،سنگین،خسته،عصبی اما بی خواب.پای بر رکاب تخت نهاد و به پهلو لمید و با صدای گرفته یی گفت:
- بانوی هنرمند،تو هر شبِ خدا،با روایتی درد جان ما را تا حدودی شفا می دهی.یعنی کاری می کنی که هیچ طبیبی،چه پارس و چه چینی توانش را ندارد.با من بگوی که این هنر ( قصه) چه رازی دارد که برترین دارو و شفا دهنده ترین کیمیاست؟
شهرزاد قصه گو،مکثی کرد.سر بالا گرفت و گفت:
ملک جوانبخت،داروی بیماری های تن به عهده طبیبان است.اما راه علاج امراض جان در کف اهل هنر است.دیاری که تهی از هنرمندان است چون بلادی می ماند که طبیب نداشته باشد.
ملک شهرباز با تحسین سری تکان داد و گفت:
تا پیش از آشنایی با تو ای بانو،من قدر هنرمندان را نمی دانستم اما امروزه به سبب کار تو دریافته ام که می توان فقیر زیست اما بدون هنر، زندگی غیر ممکن است.می توان رعیت بود و با هنر سعادتمند و می توان سلطان بود و بی هنر،مفلوک!اکنون سعادت و سلامتی سلطان در دست زنیست که قادر نیست شمشیر و تیغ سنگین سلطانی را بجنباند اما با کلام و با کلمه می تواند زمان و مکان را جا به جا کندواین چه رازیست بانو؟
شهرزاد گفت: راز کلمه،راز آفرینش و راز تخیل!
ملک شهرزاد آهی کشید و گفت: یکی چون من با کلی سپاه نمی تواند حتی بر قلبی حکومت کنداما گاه یک شاعر،یک راوی و یک هنرمند قادر است همه قلوب را تصاحب کند. آیا اکنون هنرمندان حاکمان واقعی اند یا من؟
و شهرزاد لب از سخن فرو بست.دمی در سکوت گذشت تا ملک شهرباز خود با اشاره دست بانوی قصه گو را گفت تا (قصه شبانه) را بیاغازد و شهرزاد نیز شمرده و سنگین و دلنشین گفت ...
کم بود!!بقیه ش رو هم بوگو!!!:D
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام .آواتورت سعادت نداشته منو ببینه ...
نه والله نشناختم آخه با کت و شلوار قیافت یه شکل دیگه بود ...
ایشالا آشنا میشیم با هم
آره، من بیشتر کت و شلوار میزنم، اونجوری خیلی بهم میاد :D
:w42::w42:سلام من اومدم :w42::w42:
خوبيد؟
سلام نسیم جان
حالت چطوره؟

مرسی داداشی..
فقط کرسی خیلی داغ شده.. داداشی ما که قدت بلند تره اون کولر و روشن کن...
چشم
فقط دیگه فکر نکنم کولر لازم باشه ها
همون پنجره ها رو باز کنیم بسه دیگه :D

سلام دوست جونا
خوبین همه؟؟
اوا!!!!!!!حرف کم آوردین گیر دادین به دماغ آرام
سلام خدمت شما دوست عزیز

آرامش جان منم از اين بو متنفرم اما احساس ميكنم چون يه غذاي ملي و مذهبي و سنتي هست بايد به احترامش اين بو رو تحمل كنم...والا من از قهوه هم بدم مياد...


بچه ها جدي جدي شما گرمتون نيست...؟

حالا منو بگيد كه توي كرج اونم سر تپه است خونه امون...بگم سردمه يه چيزي...شما ها ديگه چرا رفتين تا خرخره زير كرسي ؟
محمد صادق كه فكركنم الانه كه بجوش بياد...

اسپارو جان ...تو خودت متخصص اغفالي ..اونوقت به اين آرامش بي زبون گير دادي؟
نه مامان گلاب، اینقدر ها هم هوا گرم نشده، الانه پنجره ها رو باز میکنم براتون :D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
جریان دماغ چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دوست جونا
خوبین همه؟؟
اوا!!!!!!!حرف کم آوردین گیر دادین به دماغ آرام
والا!!! میگم یه چی بگو اینا بحث رو منحرف کنن!!من گفتم کچلم که بحث عوض شه .خوبه؟؟
آرامش جان منم از اين بو متنفرم اما احساس ميكنم چون يه غذاي ملي و مذهبي و سنتي هست بايد به احترامش اين بو رو تحمل كنم...والا من از قهوه هم بدم مياد...


بچه ها جدي جدي شما گرمتون نيست...؟

حالا منو بگيد كه توي كرج اونم سر تپه است خونه امون...بگم سردمه يه چيزي...شما ها ديگه چرا رفتين تا خرخره زير كرسي ؟
محمد صادق كه فكركنم الانه كه بجوش بياد...

اسپارو جان ...تو خودت متخصص اغفالي ..اونوقت به اين آرامش بي زبون گير دادي؟
هی بابا!!!از دور نشستی میگی مذهبیه سنتیه!!!من الان این چیزا حالیم نیست دارم خفه میشم!!با این درد دندونم!!خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مگراین که این گلابتون جان به داد ما برسه دادمون رو از ظالم بگیره!!

سلام خوبین؟:gol::w21::gol:
نسیم گوشتو بیار این آرامه :biggrin:
چه دست به نقدی تو سکرتی!! :w16: :love:نسیم همین ورچوله
 

Similar threads

بالا